دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

۱۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

امسالم داره تموم میشه.سالی پر از خوبی ها و بدی ها..دوری ها...نبودن ها...گریه ها.هق هق ها..خنده ها.سلامتی.ناخوشی.حسرت ها..آرزو ها..

همه ی اینها گذشت و یه سال دیگ به عمرمون اضافه شد..عشقمون یه سال بزرگتر شد و عمقش توو قلبمون بیشتر.خدایا شکرت بخاطر همه داده هات.بخاطر خوبی هات.خیییلی وقتایی که هوامونو داشتی..خیلی وقتایی که خطر رو ازمون گذروندی..

امسال هم امیدوارم که سلب خوب و خوشی باشه واسه همه. پره اتفاقای خوب.پر از رسیدن ها.پر از سلامتی..خنده.و بهترین ها..

کاش بشه تووی سال جدید معجزه بشه.معجزه کنی..دلم گرفته از دوری ها...از اشک ها و خواستم حضور همیشگیِ دلدارم...همیشه..همه جا..

بازم مثل همیشه میسپارم به خودت..میدونم که وقتش میرسه و سایت روی سر ماهم پر رنگتر میشه و همه پیز و برامون به بهترین شکل رقم میزنی..میدونم وقتش میرسه

96..بهم قول بده که خوب باشی..قول بده خوشی هامون بیشتر باشه تا بییی نهاااایت..دوری هامون کمتر باشه.سلامتیمون.خلاصه بذار با خوبی ازت یاد کنیم...همه عاشقا رو بهم برسون..مشکلا رو هموار کن..من مطمینم که بقولت عمل میکنی:) 

سال نو پیشاپیش میارک و بهترینها رو براتون آرزو میکنم

من و دلدارم رو هم قابل بدونیند و سر سفره هفت سینتون و وقت تحویل سال دعا کنید.

ممنونم ازتون پیشاپیش

۱ نظر ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۵۹
بانــ♥ــوی دلدارم

بلاگ به این پیشرفتگی امکان تعیین اندازه تصویر رو نداره! بزرگترین اندازه ای که میتونه عکس رو میذاره!

حالا من چجوری باید عکس بذارم اینجا؟!


++ بالاخره موفق شدم عکس بذارم. :)

      عکس در پست گردنبند اضافه شد. شنبه 28 اسفند ساعت 13.40

۳ نظر ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷
بانــ♥ــوی دلدارم

این مدت که نبودم درگیر کلاسای شهری بودم و از اونجا یی که باید واسه کلاسای شهری همراه دوستم بودم حسابی خسته میشدم.نمی تونستم آپ کنم.دیروز آخرین کلاسم قبل از عید بود.دوستم هم همراهه من بود واسه کلاسام و خوشبختانه کلاسام خسته کننده نمیشد.امتحان آیین نامه رو هم  بدون غلط قبول شدم.دیروز دلم میخواست میشد دلدارم پیشم باشه..چهارشنبه سوری رو پیشش باشم..

 

خاطرات این روزهایی که نبودم رو هم تا جایی که میشه مینویسم براتون:)

۱ نظر ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۲
بانــ♥ــوی دلدارم

رفتیم کتاب گرفتیم.یک کتاب من یه کتاب دلدار.بعدش رفتیم پاساژ واسه دوستش لباس بگیره یکم ناراحت شدم که مثه دیروز وقتمون بیشتر واسه لباس گذشت ولی سعس کردم حسم رو عوض کنم.بعدش رفتیم عینک آفتابی گرفتم.خیلی قشنگه.از مغازه که اومدیم بیرون به دلدارم گفتم ببخشید که یهو قاطی کردم آخه دلم میخواست باهم بیرون وقتمون رو واسه هم بذاریم و باهم بگذرونیمش..اگ تا دیروقت میشد باهم بیرون باشیم مشکلی نداشتم توو پاساژ واسه لباس باشیم.

دلدارم ذوستت دارم که خواستی یجورایی هدیه بدی عزیزدلم:)

۱ نظر ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۴
بانــ♥ــوی دلدارم

شنبه از سفر برگشتم.از فردای سفر حسابی سرماخوردم.این مدت بخاطر کلاس آیین نامه حسابی مشغول بودم.امروزم امتحان آیین نامه داشتم و الان یکم آزادم.این مدت رو مینویسم و ثبت میکنم...کاش شده بود سر وقتش بنویسم..جزیات این روزا یکم یادم رفتهبا این حال سرماخوردگی و سرِ گیج دیر یادم میاد..کاش درست و حسابی یادم بیان..

+ باقیِ خاطرات نوشته ی نشده ی اسفند کامل شد.ساعت 00.20 چهارشنبه 18هم

۳ نظر ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۸
بانــ♥ــوی دلدارم
طرفای ساعت 9

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۸
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز قرار شد باز پایانه همو ببینیم.رفتیم خرید شلوار و کلی شلوار پرو کرد و همه وقتمون اونجا گذاشتوشلوارا قشنگ بودن ولی طول کشید تا باب میلش پیدا شد. تا 9 اونجا بودیم وقتی میخواستیم حساب کنیم فروشنده به دلدار گفت شما خودت خوشتیپ و خوش سلیقه ای.قربونش برم.حرکت کردیم سمت 4راه.گفت فروشنده گفت خوشتیپی منم گفتم گفت خوش سلیقه ام هستی و هم زمان به خودم اشاره کردم.کللی خندیدیم و گردنبد خوشکلتم که گفته بودی میارمس واست.وسطای راه از جیبت درآوردی و دادی بهم.گفتم وااای مری عزیزم.خیلی قشتگه.گفتی قابلتو نداره.رفتیم و رفتیم تا رسیدیم 4راه و نشستیم رو اون صندلی توو 4راه و یکم حرف زدیم از داداشت که اومده بود و مشکلای خونه که سر و صدا و شلوغی بود..اون وسطا یه شوخی هم کردیم و خندیدیم.با اون اداهای قشنکی که میای برام بیشتر خندیدیم..خداروشکر که امروزم تونستم پیشت باشم و وقتم باتو بگذره..گفتی امشبم فوتباله برم ببینم تو هم برو که دیر نرسی.یه دست محکم بهت دادم و خداحافظی کردیم و با نگاه به چشلت و لبخند به لبات من رفتم تاکسی گرفتم واسه خونه و توهم رفتی خونه بعد از پیاده روی تا پایانه با تاکسی

ممنونم خدا

۱ نظر ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۵
بانــ♥ــوی دلدارم

یکی دو روز دارم میرم سفر..برگردم این یه هفته رو هر چی ننوشتم می نویسم تا بمونه

۱۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۶
بانــ♥ــوی دلدارم

۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۵
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز امتحان فنی داشتم.کلاسِ آیین نامه 2تا4 داشتم و کلاسِ فنیم 4تا 6 تموم میشد..از اونجا که توو کلاس نت ندارم اس ام اس دادیم و قرار گذاشتم واسه عصر..بعد کلاس و امتحان زودی رفتم پایانه و دلدارم اومد:) رفتیم 4راه و تاکسی گرفتیم رفتیم ستاره و گشتیم و گشتیم و یه تی شرت سفید با جیب مشکی خرید دلدار

وقتی اومدیم بیرون من هی گفتم یچیزی بخوریم؟ولی چیزی بذهنمون نرسید اول.ولی بعد بین پیتزا  هاتداگ مونده وبدیم که کدوم و بگیریم بالاخره رفتیم و پیتزا گرفتیم...دلم میخاد این لحظه ها که نمینویسم فقط واسه خودم بمونه و یادم نره....وقتی توو فست فودی بودیم مامان زنگ زد و گفت امشب زودتر بیا که وسایلامونو جمع کنیم و زودتر بخوابیم و واسه سفر آماده باشیم.8ونیم بود.قطع که کردم گفتی چیگ فتن و منم برات گفتم.گفتی پس بریم زودتر.من که دلم نمیومد برم زودتر و گفتم یکم دیگ باشیم و من یرم بعدش.رفتیم بیرون و رفتیم سمت سر خیابون و رفتیم توو پاساژی که اون حوالی بود کفش ببینی ولی چیز خوبی ندیدیم.راه افتادیم سمت س.خ توو اون یکی مجتمع رفتیم که اون نزدیکی هس ولی بازم چیز خوبی نیافتیم..

یه مغازه گل فروشی بود گلدونای قشنگی داشت حیف که گلدونا توو خونه دووم نمیارن..هرچی گرفتیم اینظور بوده:( وگرنه میگرفتیم.گفتم دوسدارم برات گلدون بگیرم.گفتی خودمم دوسدارم حیف که نمیمونن.رفتیم تا جایی که دیگ من باید تاکسی میگرفتم و میرفتم خونه..بخاطر پیتزا یه آدامس بهش دادم و بعدش رفتیم پشت درختا دور از ماشینا و ترافیک خداحافظی کردیم و دلدارم رفت..منم وایسادمو رفتنش و پشت سرش رو نگاه کردم تا جایی مه میشد و دیده میشد..اینجوری یکم آروم شدم..حداقل..

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۵
بانــ♥ــوی دلدارم

من و تو و فوتبال و پرسپولیس و لحظه های عاللی کنار هم بودن و پرِ آرامش و بی نظیر

امروز قبلِ اینک برم پیشش گفتم.فک نکنم فردا ببینمت..بعد از کلاس آیین نامه که 6 تموم میشه میریم و حرکت میکنیم...خیییلی دلم گرررفت...اشکام سرازیر می شدن..مگه میشه نبینمت و برم سفر؟اونم کجا؟شهرِ تو...مثل حسِ خفگی میمونه حتی تصورش.. وقت رفتن دلم نمیومد خداحافظی کنم..فکر این که فردا بدون اینک ببینمت برم خییلی دلمو درد میاورد..دلم نیمیومد برم.بغلت کردم و لبام آویزون بود..گفتی نکن اینجوری باهامون..گفتم باشه عشقم..بالاخره با سختی خداحافظی کردم و توو راه کلی ناراحت بودم گریک گرفت حسابیوواومدم خونه و بهت خبر دادم رسیدم توهم طرفای 10 راه افتادی سمتِ خونه و 10ونیم رسیدی..

۱ نظر ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۰
بانــ♥ــوی دلدارم

امشب گفتن که 5 شنبه صبح حرکت میکنیم واسه سفر..خییییلی خوشحال شدممم...بهت گفتم فرردا پیشششِ توامممممم گفتی خوشحالم که فردا هستی و میبینمت..خدایا مررررسی.دوستت دارم خدا که شد ببینمش و برم سفر...وگرنه بدهنم زهر میشد..گرچه الانم رفتن به شهرت و جاهایی که راه رفتی بدونِ حودت برام مثل شکنجه میمونه..کاش خودتم میشد رو صندلی کنارم بشینی و کل طول سفر صدات و حرفاتو بشنوم بوتو حس کنم و کنارت راه برم..همه جاهایی که آرزومه باتو قدم بزنم...

مرسی باز لبخند زدی خدااا...

۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۷
بانــ♥ــوی دلدارم

امشب بابا گفت این دو روزی که تعطیله میریم....که شهر دلدارمه.خوشحال شدم ولی کاش شده بود وقتی میرفتیم که دلدارم اونجا بود..حالا که اومده ما داریم میریم اونجا..به دلدار خبر دادم..اونم پکر شد و گفت این همه ما اونجا بودیم و میشد بیاین.نیومدین حالا که من برگشتم شما دارین میرین...گفتم آرره..حیففف.کاش شده بود بیایم واقعا خوب میشد..

۰ نظر ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۰
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز اواین روزِ کلاس آیین نامم بود و با دوستمم واسه امروز ساعت 4ونیم قرار گذاشتیم ببینیم همو.گفته بودن یرب به 2 اینجا باشین منم طرف یرب 2 حرکت گردم و 2 اونجا بودم..ولی مربیمون یرب به 3 اومد!


بینش هی به دلدار پیام میدادم که نیمومد مربی و چه میکنی.دلدارم گفت حدود ساعت 6 میام بیرون.همون موقه بود که مربیمون اومد و منم به دلدار پیام دادم که ایشالا بهتر شی و منم میام 4راه.3ونیم کلاسم تموم شدو پیاده رفتم تا پارکی که با دوستم قرار داشتیم.من 4 و دوستمم ساعت 4ونیم رسید.کلی حرف زدیم و از من و حالم و خودش و بعدش رفتیم ستاره واسه دیدن طلا که دوستم میخواست ببینه.وقتی شروع کردیم به رفتن دلدار زنگ زد و گفت میخواستم ببینم دوستت اومد؟تنها نیستی؟خیلی خوشحال شدم که حواسش بهم هست و هوامو داره.خدایا شکرت که گاهی اینجوری عشق رو بهم نشون میدی:) گفتم آره عزیزم با دوستمم وو داریم میریم ستاره یه چیزایی ببینه اونجا.توهم خواستی بیای بیرون بهم خبر بده منم کارمون تموم شد خبرتت میکنم.حیق که نمیشد درست و حسابی ذوقش کنم و جلو دوستم خودمو گرفتم.خداحافظی کردیم و ماهم رفتیم.


توی راه از چندتا روسری خوشش اومد منم از یه شال که بزودی میرم بگیرمش چوت توو انتخاب رنگ گاهی دو دل میشم تصمیم گرفتم فکرامو کنم واسه رنگ و بعد بگیرمش.رفتیم طلا دیدیم و بعدش گوشیم رو بردیم قیمتش رو پرسیدم واسه فروش و بعدش تا پایانه بادوستم رفتم اونجا خداحافظی کردیم و منم به دلدار خبر دادم که رسیدم پایانه و منتظرشم.


ساعت نزدیکای 7 بود و دلدار طرفای 7 ورب رسید و گفتم دوستم بود حیف نشد درست ذوقت کنم..یه لبخند اومد رو لباش.براش تعریف کردم که چیکارا کردیم و بعدش رفتیم پاساژ تا شلوار و پیرهن بقیه مغازه ها رو هم ببینه.اون مغازه ای که ما رفتیم در حال تغییر دکور بود و از اونجا که دوست دلدار بودن 20دقه ای موندیم و رفتیم و رفتیم دلدار یه همبرگر گرفت تا آماده شه یکم رو صندلی که همیشه میشینیم نشستیم و بعد رفتیم همبر رو گرفتیم.از اونجایی که من برام خوب نیس نمیخواستم بخورم ولی خیلی هوس کرده بوم..


دلدار گفت بخور یه گاز چیزی نمیشه و منم 2 گاز بیشتر همراهیش کردم و از روشی که دکتر گفته باید رعایت کنم و گفت چقدر دردسر داره ها..گفتم آره ولی ایشالا نتیجش خوب میشه و خوشحال میشیم.بعدش راه افتادیم سمت 4راه و من تاکسی گرفتم و اومدم خونه و دلدارم و وقتی رسیدم به دلدار خبر دادم و  اونم با پیاده داشت میرفت و چندقه دیگ میرسید خونه.یه مدتیه پاش درد داره.بخاطر پله اس..ایالا بهتر بشه دلدارممم

۱ نظر ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۲
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۱
بانــ♥ــوی دلدارم

 از بعد از ظهر بارون شروع شد و هوا عالی بود.قرار شد بریم پاساژ و لباس ببینیم.من یرب به ٥رفتم واسه اصلاح و تا ده دقه به ٦ کارم طول کشید.رفتم سمت پایانه و دلدار گفت که دیرتر میرسه ٧ میتونه حرکت کنه.رفتم یه دوری زدم که زمان بگذره از اونجایی که سرد بود و بارون زیاد نمیشد قدم بزنم..با اتوبوس رفتم و وقتی برگشتم رفتم پاییو منتظر شدم که دلدارم بیاد.٧ورب بود که رسید و دوباره ست شده بود تیپمون:) چرم مشکی.کلی کیف کردم.رفتیم سوار مترو شدیم و رفتیم.رسیدیم به خیابون و رفتیم سمت پاساژ و وقتی از پله ها میرفتیم بالا نزدیک بود لیز بخورم و بیفتم که خوشبختانه نیفتادم. رفتیم توو پاساژ و یه چرخی زدیم و چندتا لباس دیدیم و چون وقت نداشتیم نشد چیزی بگیریم.برگشتیم بیرون و بهم گفت مواظب باش نخوری زمین.پاتو محکم بذار.اینجور موقه ها زبونم کارنمیکنه درست و حسابی..فقط میگم مرسی عزیزم.خدایا شکرت که مردَم داره بهتر میشه باهام..ایشالا هر روز بهتر و بهتر شیم..رفتیم سمتِ ایستگاه و از قطره های بارون توو نورِ تیرِ برق فیلم گرفت و خیلی خوب شد..گفتم شب برام بفرستش عزیز.رفتیم توو مترو و توو راه یکم از مشکلات حرف زدیم و اینکه کاش اون مشکلا نبودن و الان همه چی مرتب بود و رسما مالِ هم شده بودیم..رسیدیم به پایانه 8ونیم بود پیاده رفتیم تا پارکی کخه جدید میخوان بسازن و از فرعیِ کنارش رفتیم داخل و بعدم سمتِ چهار راه رفتیم و اتوبوس اومد و دلدارم سوار شد و رفت منم رفتم تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.

۱ نظر ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۵
بانــ♥ــوی دلدارم

بالاخره قرار گذاشتیم تا همو ببینیم:) قرار شد 6ونیم بیاد بیرون.منم 6 زدم بیرون و رفتم بینایی سنجی و گفت رانندگی بدونِ عینک موردی نداره و با پرونده رفتم آموزشگاهو و اسمم رفت توو لیستِ کلاس.وقتی رفتم بیرون تماس گرفتم تا ببینم دلدار در چه حاله گفت داره میزنه یرون.6ونیم بود و منم رفتم تاکسی گرفتم و راهیِ پایانه شدم و  دلدار زودتر رسیده بود کارتش رو شارژ میکرد تا من برسم.رسیدم و بین جمعیت دنبالش میگشتم و دیدمش.خنده اومد رولبام تند تند رفتم سمتش و سلام کردم..کلللی خوشحال شدم که دیدمش بعداز این همه مدت..یه سلام دلتنگ گونه کردیم و راه افتادیم و خیابونا رو گذروندیم و رفتیم 4راه یه ورزشی فروشی و لباساش رو دیدیم ولیچیز خوبی ندیدیم و رفتیم بیرون..

منم دنبال فرصتی بودم تا هدیش رو بذارم توو پاکت و بهش بدم بدونِ اینکه بفهمه.گفتم بریم از توو فرعیا؟من یکاری دارم باید انجام بدم.گفت میریم توو پاساژ برو توو اتاق پرو و کارت رو انجام بده.گفتم نمیشه توو اتاق پرو هم..رفتیم توو پاساژ و شالوار دیدیم چندقه ولی بازم چیز خوبی نبود توشون و رفتیم باز بیرون.گفام نمیذاری کارمو انجام بدما..رفتیم و رفتیم تا به چهارراهه بعدی رسیدیم از اونجا رفتیم داخل به سمت چپ.بازم مغازه ای که توو پاساژ خرید داشتیم بسته بود و رفتیم طبقه بالاش پشت ویترین اون مغازه که گردنبندای سنگی و قشنگ داره و بازم نگاشون کردیم و باز گفتیم چه قشنگن..خیلی مغازه نبود واسه نگاه کردن.

رفتیم بیرون و از توو فرعیا رفتیم و رفتیم تا موقعیت مناسب شد که بتونیم تک تک راه بریمو گفتم میشه تو جلو بری من کارمو انجام بدم؟ رفت و منم سریع هدیه رو در آوردم و گذاشتم توو پاکت و دادم بهش..میدونم گه کنجکاو شده بود و ناراحت که چرا اینجوری شدم و هیچی نمیگفت دلدار عزیزم..

خیلی خوشحال شد وولی نمیشد بازش کنه چون گوش ماهیای داخل قوزی شاید میریختن بیرون.گفت صدایِ این قوطیِ بود میومد؟گفتم آره ولی بریم یه جا بشینیم بازش کن که چیزیای داخلش نریزه بیرون.بعد گفتم اگه نمیدونستی چیزیای داخلش رو چجوری دربیاری با موچین درشون بیار.گفت بازیه؟ و همزمان قوزی رو تکون میداد.گفتم نه.حالا میریم یجا میشینیم و بازش کن ببین چی هست:) رفتیم توو زیتون و یه گشت طولانی زدیم .کفشارو دیدیم و شلوارا رو.بازم جنسا خوب نبودن.رفتیم توو فرعیِ کناریش و یه صندلی پیدا کردی بعد از کلی گشتن و نشستیم و بازش کرد:) قوطی رو با زحمت باز کرد و بطریِ شیشه ای رو دیدو کاغذای دلخلش رو.

گفتم حتما متن روشون رو بخون رفتی خونه.خوشش اومد ازش.بعدم پاکتِ پول و کارت تبریک رو بهش دادم و راه افتادیم.تشکر کرد و گفت که انتظار نداشته بهش هدیه بدم ولی خوشحاله:) رفتیم تا من تاکسی بگیرم وبیام خونه.خداحافظی کردیم و دلدارم رفت...

مثه همیشه بعد از چندتا ماشین که مقصدشون نبود تاکسی گیرم اومد و اومدم...توو راه مامان زنگ زد و گفت ما بیرونیم میخوای بیایم دنبالت؟گفتم نه توو تاکسیم و دارم میرم خونه..رسیدم خونه و به دلدار زنگ زدم و گفتم که رسیدم و نگران نباشه.همون موقه مامان اینا هم رسیدن و رفتن توو پارکینگ.من تا دم ِ آسانسور با دلدارم حرف میزدم.جریان زنگ زدن مامان رو گفتم تا وقتی که رسیدم خونه.دلم نمیخواست قط کنم ولی نمیشد صحبت کنم چون مامان و بابا اومدن..خداحافظی کردیم ورفتم توو آسانسور و با مامان و بابا اومدیم خونه

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۸
بانــ♥ــوی دلدارم

ساعت 9ونیم بود که خبر داد رسیدن..خوشحالم که سالم وسلامت رسید و الان توو یه شهریم..و از یه هوا نفس میکشیم باز..چندساعتی که توو راه بود ازش خبری نداشتم کلی نگران شدم و زنگ زدم و اس ام اس دادم و حتی توو واتس آپ.ولی نشد باهم تماسی برقرار کنیم..یا آنتن نبود یا نمیشد حرفی بزنیم..ولی خب خداروشکر سلامت رسید و بهم خبر داد...فعلا داره استراحت میکنه تا خستگیِ راه از تنش بره عزیزدلم..

 

۱ نظر ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۴
بانــ♥ــوی دلدارم

الان حدود دو ساعتیه آماده برگشتن شدن..منتظرن ماشین پر شه و حرکت کنن..خوشحالم که دلدار داره میاد.ایشالا به سلامتی و بی خطر برمیگرده

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۵
بانــ♥ــوی دلدارم