دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

عطری با اسمی ک ازت شنیدم...چقد خوشبوه...رسول که اومده بود داشتش...خیلی دوسش داری..رفتیم گرفتیم باهم.قرار شد رسولم برات بفرسته...منم امروز گرفتم ازش...میخام کنارم باشه بوت رو کنارم حس کنم...منم دوس دارم بوشو...رفتیم باهم رژ هم گرفتیم.رنگشم به سلیقه جفتمونه...چخوب...تازه امروز کفیم ک بهم نشون دادی رو قرار شد واسم بیاری...اوردیش...خیلی دوسش دارم چون تو برام اوردیش...عکس میذارم از یزایی ک امشب خریدم و کفشی ک دوسش دارم...یروز میاد ک خودت کنارم باشی.بجا عطرت خودتم باشی.عطرتو بو میکنم حس میکنم پیشمی...میرسه اونروز...

خیلی سخته موقعیت و حالی ک دارم...خدا ک همیشه هست.حواسشم بهمون هس...کمک میکنه کنار هم بمونیم بهم برسیم...
خدایا کنارم باش.بذار حضورتو حس کنم...بنده ی بدیم ک بیشتر وقت سختی یادتم ولی همیشه یادتم...کمکمون کن خدای مهربون بذا به همه نشون بدیم ک میتونیم ماهم...
خدا هوامونو داری میدونم:**
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۶
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۴۳
بانــ♥ــوی دلدارم

دیشب برف اومد ینی 10دی ساعت 10 ونیم شب بود...بابا گف بریم قدم بزنیم توبرفا رفتیم همش یاده عشقم و یاده آجی ساحل بودم.حدود 1ساعت قدم زدیم هوا خیلی سرد بود بعد از چند سال و بعد از سرمای سوزانه امسال ک نق میزدیم پس برفش کو این سرما واسه چیه؟بالاخره برف اومد همه خوشحالن از برفی ک اومدو میان ک قدم بزنن.من ک هیوقت سردم نمیشه امسال شدید سردم میشه و برام عجیبه.بعد اومدیم خونه من وبابا بودیم...خیلی دوسداشتم عشقم پیشم باشه ولی افسوس ک نمیشه:(نتمم تموم شد.خیلی بده میخاسم بیام از دلتنگیام بنویسم...بیام تا حس بهتری داشته باشم...

 

ساعت5.49عصر 4شنبه 11دی

 

امروزم رفتم ملاقات خالم بیمارستان پاش شکسته تو کوه:(چنروزیه بیمارستانه پریروز عملش کردن فردا پس فردا هم مرخصه.خیلی براش ناراحتم خداروشکر ک چیزه دیگه ای واسش پیش نیومد...حدودای 2ونیم بود ک رفتم و امروزم برف اومد حدود 12ونیم بود ک اس دادم:نفس داره برف میاد:)ندقه بعد اس داد ک اره...عشقم گفت اگ تا ظهر بیاد با رسول میریم پیاده روی قرار شد بعده برگشت ازبیمارستان بهش خبربدم آخه خیلی دوسداشتم برم باهاش هیوقت موقعیتش نبوده ک برف بیاد و بتونم بت عشقم برم قدم بزنم.حدودای 3بود ک رسیدم خونه بهش زنگ زدم قبله اینک بیام تو بیرون بودن قرار شد برن منم بهش خبر بدم.مامانم امروز باید میرفت پیش خالم توبیمارستان بمونه:(اومدم خونه داشتن آماده میشدن واسه رفتن وقتی مامان رف زنگ زدم به عشقم.هنوز خیلی دور بودن خودمو رسوندم بهشون و برای اولین بار با عشقم اونجا و توی اون هوایی ک دوس داشتم بودم:)یرب به 5رسیدم بهشون و 5و20 دقه خونه بودم ولی ازخدا ممنونم کاین شرایط رو فراهم کرد برامون...ممنونم خدا.

 

ساعت 6و11 عصر.4شنبه..11دی

ممنونم خدای عزیزم ک هوامونو داری:****

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۱
بانــ♥ــوی دلدارم