دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

۳ مطلب با موضوع «لحظه هایی از جنس لبخند» ثبت شده است

امشب گفتن که 5 شنبه صبح حرکت میکنیم واسه سفر..خییییلی خوشحال شدممم...بهت گفتم فرردا پیشششِ توامممممم گفتی خوشحالم که فردا هستی و میبینمت..خدایا مررررسی.دوستت دارم خدا که شد ببینمش و برم سفر...وگرنه بدهنم زهر میشد..گرچه الانم رفتن به شهرت و جاهایی که راه رفتی بدونِ حودت برام مثل شکنجه میمونه..کاش خودتم میشد رو صندلی کنارم بشینی و کل طول سفر صدات و حرفاتو بشنوم بوتو حس کنم و کنارت راه برم..همه جاهایی که آرزومه باتو قدم بزنم...

مرسی باز لبخند زدی خدااا...

۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۷
بانــ♥ــوی دلدارم

آخر شب بود دیشب که بقیه حرفام رو بهش گفتم و ازش خواستم برام توضیح بده که قضیه چزور میشه..همرو خوند و ناراحت شد که من اینقدر نگرانم و همش به این مسایل فکر میکنم..گفت چقدر به این چیزا فکر میکنی! مگه نگفتم هی به این چیزا فکر نکن؟! درست میشه زمان حلش میکنه..

گفتم چشم عشقم فکر نمیکنم بهشون ایشالا همه چی درست میشه و بقول تو زمان همه چیز رو حل میکنه و ردیف میشه همه چی برامون..درست میگی

بعدشم رفت یچیزی خورد و اومد پیشم.راجبه فوتبال و دربی گفت.که توو شهر خودشون هر وقت دیده خوش شانس بودن و دربی رو بردن.ولی یادش انداختم که توو آبان و یه دفه دیگه که پیش من بودو دربی نگاه کرد هم دربی رو بردن و پیشِ منم وقتی باشه,ببینه میبرن و دیگ نمیتونه بگه اونجا شانس میاره براشون..اولش یادش رفته بود..هی میگفت نهه کی دیدیم باهم و این حرفا و منم یادآوریش کردم و گفت که آره درسته باهم دیدیم

بعدش گفت که چقدر دلش تنگ شده و کاش پیشِ هم بودیم..منم غصم گرفت و دلم میخواست میشد پیشش باشه:( کلی یادِ اون روزی کردیم که باهم فوتبال دیدیم و چقدر خوب بود..و اینکه حواسمون فقط پیشِ هم بود و نفهمیدیم بازی چی شد..چقدر خوووب بود:)

یکی دوهفته پیش سر زدم به خونشون تا ببینم آب نشت نکرده باشه,تا وارد شدم دیدم صدای خش خش و پلاستیک میاد..ترسیدم نکنه جونوری چیزی توو باشه.زود در رو بستم و رفتم بیرون.وقتی اومدم بیرون زنگ زدم به دلدار ولی بر نداشت..دو ساعت بعدش که شد حرف بزنیم براش تعریف کردم و گفت هیچ راهی نیست چیزی بیاد توو ولی خوب کردی احتیاز کردی و نرفتی.دیشب گفت دیگ سر نزدی بینی چیطی بود با نه؟ گفتن نه.میترسم.ولی خواستم برم با چوب یا سنگ میرم.گفت نکنه مار باشه؟! بیشتر ترسیدم.. گفت یهو نیشت بزنه بدبختمون کنی..بازم ذاهی نداره چیزی بیاد توو..گفتم نمیگه نیشت میزنه خانومم دردش میگیره:( گفت میگم کخه بدبختموووون میکنی..گفتم آها. مرسی قلبم که نگرانمی..گفت دم دهنه کولر پلاستیک زدیم شاید باز میمومده و صدای اون بوده یا کنارش باز شده و باد میومده توو. میخواستم بترسونمت که بگی نمیرم منم بگم نمیخوات بری و خواستم توو دلتو خالی کنم که اگه یکمم میترسی نری عزیزم..گفتم مررسی عزیز من شمااا..

گفتم برامم دعا کن که فردا میرم دکتر که چیزی نشه..گفت حتما عزیزم..ایشالا که دعام واسه تو اثر میکنه.بعدشم شب بخیر گفتیم و گفت ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی..

گفتم ایشالا که اثر میکنه دعات واسه خودت و خودمون..همه چی درست میشه..شبت بخیر عشقو.زود و آروم بخابی.مررسی از دعات.ایشالا تن توهم همیشه سالم باشه و شاد باشی مردَم

 

 

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۸
بانــ♥ــوی دلدارم

خییییلی خوبه که صبح بلندشی و ببینی دیشب که خوابت برده دلدارت بهت ابراز علاقه کرده و عشق برات فرستاده و تو میشی پر حس عشق و لبخند و روزت بخیر میشه:) 
خدایا شکرت

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۰
بانــ♥ــوی دلدارم