خدایا مواظب دلدار مهربونم باش
عصر یخورده بحث کردیم باهم..من دیر رسیدم سر قرار و دوتا اتفاق افتاد که فک میکردم دلدار داره باهام لج میکنه و عمدا بهم توجه نمیکنه.منم عصبی میشدم و بحثمون شد..دلدارم حالش خوب نبود..بخاطر همین بود که نمیتونس بهم توجه کنه و واسه خرید روسری و سوال کامپیوتریم همراهیم کنه.دلدارم از دستم دلخور شد که حواسم بهش نیست و اینک خوب نیست حالش..اشتباه برداشت کرده بودم..کاش بیشتر متوجه میبودم..کاش باهات بحث نمیکردم.ادامه نمیدادم...باهم آشتی شدیم تا حدودی تا ۹ونیم توو پارک نشستیم تا یکم بهتر شدی..هی آب زدی صورتت و توو سکوت چشاتو و بستی.. ولی امشب که حالت بیشتر بده و الان که از ۱.۴۰ که گفتی داری میری بیمارستان و حالت اصلا خوب نیست و دووور از جونت داری میمیری..ازت خبری ندارم دارم میمیرم..بی خبرم ازت..دلشوره داره میکشتم...کاش خبری بشه ازت..من که خواب به چشمام نمیاد..کااش پیشت بودم..نمیخوام هیچوقت حتی یه تار موت هم کم شه...هستی که هستم..جونم به جونت بنده... خدای نکرررده تو نباشی بودن من هم نابود میشه..زیاد طول نمیکشه...چند بار زنگ زدم و کلللییی پیام دادم.هیچ جوابی ندادی تا الان...
خدای مهربونم شکرت بخاطر همه خوبی هات..
هوای دلدار من رو داشته باش..کمکش کن تا سلامت شه..بیاد و خبر خوشحالی بمن بده..بال در بیارم و گریه کنم از محبتت..
هیچ خبری نیست..حالا من چیکار کنم...؟ چجوری آروم بگیرم..؟ از کی خبرت رو بگیرم..؟ کاش میدونستم کدوم بمارستانی..دارم دق میکنم...😢😢 قربونت برم مهربون من که با اون حالت باز هوامو داشتی و بفکر گرما و تشنگی منم بودی و باهام اومدی تا تاکسی بگیرم و بیام خونه..