شب قبل قرار شد که صبح بره واسه کارای پروندش واسه معافی..فک کنم شنبه بود..کلاسم تموم شده بود..11ونیم بود که زنگ زدمو قرار شد برم پیش عشقم..آموزش و پرورش ..خودمو رسوندم هش و رفتیم کارا رو انجام دادیمو رفتیم پیاده توو فرعیا و رسیدیم به پارک شهر..رفتیم اونجا هم قدم زدیم..درختارو بخاطر زمستون شاخه زده بودن و شاخه های تازه درومده بودن...
خییلی حس خوبی بود کنار هم قدم زدن و باهم بودن..
رسیدیم به قسمت چرخ و فلک..
عشق جان گفت سوار شیم؟
گفتم آررره:)
دوتایی تنهایی توو یکی از باندترین جاهایی که میشه باهم باشیم و دست هیشکی نرسه بهمون..:)پر از حس خووب..شکرت خدا...
اون وسطا که هیشکی نبود دوتا بوس یواشکی کردیم و کلی چسبید:)
چندتا عکس خوشکل دوتایی گرفتیم:) وای خدا چه خوب بود...
تا می تونستیم موندیم توی چرخ و فلک و دور زدیم..دیگ مونده بود چرتمون کنن بیرون...:)
توو حرکت بود که پرییدیم پایین و پیاده شدیم.رفتیم ساندویچی نزدیک پارک و یه ساندویچ گرفتیم و خوردیم..اونم کلی چسبید..
قدم زنان رفتیم سمت خروجی پارک رو صندلی زیر درخت نشستیم و بازم عکس دوتایی:)
یکم نشستیم و عشق جان رفت خونه فک کنم ساعت حدود 4ونیم بود..منم رفتم دانشگاه واسه کلاس بعد...این بود یک روز عشقولی کنار یار
خدایا ممنون
۰ نظر
۲۰ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۰