حسرتِ بودنِ بیشتر با تو...
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۴ ب.ظ
رفتیم کتاب گرفتیم.یک کتاب من یه کتاب دلدار.بعدش رفتیم پاساژ واسه دوستش لباس بگیره یکم ناراحت شدم که مثه دیروز وقتمون بیشتر واسه لباس گذشت ولی سعس کردم حسم رو عوض کنم.بعدش رفتیم عینک آفتابی گرفتم.خیلی قشنگه.از مغازه که اومدیم بیرون به دلدارم گفتم ببخشید که یهو قاطی کردم آخه دلم میخواست باهم بیرون وقتمون رو واسه هم بذاریم و باهم بگذرونیمش..اگ تا دیروقت میشد باهم بیرون باشیم مشکلی نداشتم توو پاساژ واسه لباس باشیم.
دلدارم ذوستت دارم که خواستی یجورایی هدیه بدی عزیزدلم:)
۹۵/۱۲/۲۲
منم میخوااااااام