نفسم دیشب دیدمت بعداز این همه روز.عزیزم خیلی خوشحالم دارمت قلبم..از وقتی دیدمت شب خوبی بود.مخصوصا وقتی فهمیدم بیادم بودی و هدیه گرفتی برام:))اون لباس قرمز خوشکله...خیلی دوسش دارم..ولی قسمت بدش وقتی بود که اومدم خونه و اینکه دیدن ناراحتی...نبینم عزیزم حس تنهایی کنه...فقط روزی که نباشم باید این حسو داشته باشی...تا اون موقه هیچوقت نمیخام و نمیذارم اینجوری حس کنی...نتونستم بخابم.خیلی سخت بود.خیلی گریه کردم..نمیدونم کدوم قسمت نامم خودخاهی بود...اینقد عشقمون برام ارزش داره که میخام به نزدیک شدنمون کمک کنم...عشق به این قشنگی حیفه اینجوری شه...چقدر بعضی وقتا مخصوصا مثه دیشب دوسدارم پیشت باشم ولی حیف نمیشه...چشم انتظار روزیم که برسیم بهم و توو بغل تو بخابم..کنارت باشم..باهم زندگی کنیم و واسه هم تلاش کنیم و خوشبخت شیم...همه ببینن عشقمون پاک و راسته...جوری نزدیک باشیم که همه قبطه بخورن و خوشبخترین باشیم کنار هم.نفسمی خیلی دوست دارم..هیچوقت نمیذارم مردمن حس کنه تنهاس:(