دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

دیشب عشقمو دیدم...ب بهونه کتاب خریدن رفتم بیرون...خیلی خوشحال بودم ک میخام ببینمش...

اول واسه پام رفتم دکتر اخه ناخونام دولایه درمیاد!!!

دکترم برام ازمایش نوشت گفت ممکنه کمبود کلسیم باشه یا عفونت قارچی اخه پیهام زیاد عرق میکنه...

ساعت 7بود ک عشقم اس داد منم بهش ز زدم ببینم کجاس ک هنوز خونه بود...

دیگه اماده شدو ساعت 7ونیم رسید پیشم...عسلمه...اول رفتیم دندون پزشکی واسش اخه دندونه 

عقلش اذیتش میکنه ولی گفت باید عکس بگیره تا ببینه جراحی میخاد یا نه..خداروشکر ک 1دونه بیشتر 

نداره منک 4تا داشتم 4تاشم جراحی کردم 3سال پیش...گفت دوروبره 200تومن هزینشه!!!!بابا چخبره؟!!

ازونجا اومدیم بیرونو ...حالش خوب نبود نشسیم یکم تا بهتر شه...دوستم زنگ زد

بهم..دوسته دورانه دبیرستانم بود....بعده کلی وقت حرفیدیم...عشقمم هی میخاس حواسمو پرت کنه و

مثلا بگه ینفر داره باهام حرف میزنه هی مسگف خانوم ساعت چنده

...خیابونه فلان کجاس..منم هی تمرکزم بهم میخورد...نمدونسم چی میخاسم بگم پای تلفن..

از دسته عسلم...

حرفمون تموم شدو باعشقم راه افتادیم سمته چارا ملاصدرا رفتیم قنادی زولبیا بامیه گرفتیم

همش میگفت دلم زولبیا بامیه میخاد..یجعبه گرفتو..یخورده هم میشکا گرفتیم ک جفتمون خیلی دوس داریم

2تا رولته خامه ایم گرفت ک من نخوردم داد بدوستش..

خییییییییییییییییییییییییییییییلی گرم بود هوا منم بدجور گرمییم 

 همه میگفتی خییییییییلی گرمهمنم داشتم هلاک میشدم..توقنادیه کولر روشن بود...

وایسادم جلوش خوب بود ولی خیلی اثر نداش..

اودیم بیرون یکم راه رفتیم دیگه کمکم وقته رفتن بخونه بود پیاد هسمته نمازی رفتیم

داداشمو خانومش رفته بودن گوشی بگیرن زنگ زدم داداشم


۰ نظر ۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۹
بانــ♥ــوی دلدارم

گـاهـی سـعــی مـی کـنـد،
مـردانـه بـازی کـنـد !!!
مـردانه کـار کـنـد …
مـردانـه قـدم بـردارد
مـردانـه فـکـر کـنـد
مـردانـه قـول دهــد
امـا هـر کـاری هـم کـه بـکـنـد
زن اســت !!!
احـسـاس دارد
لـطـیف اسـت
یـک جـا عـقـب مـی نـشـیـنـد و مـحـبـت تـو را مـی خـواهـد...!!!...!



بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …

شاکی بشی ولی شکایت نکنی …

گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی  

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۹
بانــ♥ــوی دلدارم

اگــــــــر دیوانگی نباشد پس چیست؟؟

وقتی در این دنیایِ به این بزرگــــــــــی...

دلت فقط هــــــــــوایِ یک نفر را میکند!!!!

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۲۳
بانــ♥ــوی دلدارم

دیشب رفتیم بیرون...وقتی رسید یهو هوا خیلی بد شد....باد شدید میومد...بارونم قاطیش شد یهو....خیلی 

بد بود همین 1ساعتیم که میشه باهم بیرون باشم گند زده شد بهش...این که از صب هوا خوب باشه و یهو دقیقن

وقتی که ما همو میبینیم اینجوری شه واقعن اعصابه ادمو خورد میکنه... خفه شدیم بسکه خاک رفت تو نفسمونو 

هی عطسه کردیم....هیچی دیگه مجبور شدیم بریم تو پاسازا تا ازین هوای مسخره دور باشیم الکی وقت بگذرونیم....

منم که زود باید میمومدم خونه....هیچی دیگه خیلی بد بود باید زود ازش جدا میشدم خیلی عصبی شدم....خیلی مسخرس 

 

واسه اون مطلبه رمزیه ک باز نمیشه نمدونم چکنم....

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۲۴
بانــ♥ــوی دلدارم

            حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ .. تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند


یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم

میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم     
   امروز دیدمت عشقم.دوست دارم.خدایییییییییییییا ممنونم

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۰۱
بانــ♥ــوی دلدارم

بهش زنگ زدم امروز..گفت دیروز عصر که زنگ زدی تا اومدم بر دارم قط کردی...کلللی کلافه شدم و عصبی..نشد باهات حرف بزنم..منم خییلی ناراحت شدم بیشتر از دیروز که نشد باهاش حرف بزنم..گتهی ثانیه ها خییلی با ارزشه..کاش یه ثانیه زودتر رفته بود سمتِ گوشیش..:(

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۳
بانــ♥ــوی دلدارم

مامان گفت یه قرار بذارین با ایمان بریم یجایی جلو خودم قول بدین که تموم میکنین و از هم جدا میشین..ولی تصمیم گرفتم که نریم..آخه چرا ما باید جدا شیم؟:( شرایط جور میشه..چرا نشه که ما مال هم باشیم و مابمونیم؟

مامان پیام زده بود به ایمان ولی ایمان گفته بود نمیتونم بیام..و دیگ قراری نذاشتیم و نه حرفی زدیم و نه پِیِش رو نگرفتیم....گفتیم خودمون تکوک کردیم:( ولی نمیتونیم ازهم جداشیم..

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۱۲
بانــ♥ــوی دلدارم

این روزا که مثل قبل باهم رد ارتباط نیستیم چقدررر سخته...نمیخوام ای روزا رو...فقط میشه از تلفن کارتی باهات حرف بزنم...:((

۰ نظر ۲۰ دی ۹۱ ، ۲۱:۴۵
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز تونستم برم ببینمش..بعدِ داشگاه رفتم سمتش و طرفای 3 بهش زنگ زدمو قرارمون شد نیم ساعت دیگ زنگ بزنم تا بگه چیکارکنم..رفتم دیدمش و کلی خوب بود...طرفای 6 راه افتادم واسه برگشتن.. از نزدیکِ خونه بعدِ اینک دیدمش زنگ زدم تا خبر بدم دارم می رسم و کسی دنبالم نیست تا خیالش راحت شه.. ولی نبود پیشِ گوشیش..دو سه بار زنگ زدم..جواب نداد بیخیال شدم....نمیشد بمونم اونجا و دواره زنگ بزنم..خداااا

خوشحالم که این فرصت پیش اومدو تونستم ببینم ایمانم رو..شکرت خدا

۱ نظر ۱۸ دی ۹۱ ، ۲۲:۴۶
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز حدودای 3ونیم رفتم پاساژی که همیشه واسه پروژه هام میرم..رفتم متنی رو داده بودم قبلا واسه تایپ..آماده میشد امروز..مسِل مغازه بهم گفت یه ساعتی کار داره..منم رفتم بیرون و از تلفن به این=مانم زنگ زدم بعدِ دوبار زنگ زدن برداشت..یکم حرف زدیم..از ناراحتیام گفتم..فک کنم 20دقه ای حرف زدیم..برگشتم توو پاساژ هنوز کارش تموم نشده بود..منتظر شدم تا تموم شد و گرفتمش و هزینش رو دادمو رفتم خونه..بابا ظهر اومده بور خونه و الان مثلِ این مدت منتظر مونده بود تا برگردم...

وااای از وقتی که پامو گذاشتم توو خونه...

داد و بیداد شروع شد...کجا بودی؟پرا دیرشد؟ شماره جایی که رفتی رو بده تا ببینم بودی اونجا یا نه...گفتم طول کشید کترش..منتظر شدم تا تموم بشه و بیام..بالاخره دادم شماره رو...زنگ زد و هرچیمیخواست پرسید و دید که راست میگم...

۰ نظر ۱۵ دی ۹۱ ، ۲۱:۳۷
بانــ♥ــوی دلدارم


اون موقه ها عادت نداشتم بنویسم..فقط شعر ثبت میکردم توو وبم ولی الان مینویسم تا بمونه و بدونم که از چه اتفاقایی رد شدیم

میدونین وب چرا تعطیل شد؟ چون اونی که کمر بسته بود تا منو گیر بندازه و خبر چینی میکرد آخر به هدفش رسید..بدترین شبی که توو عمرم داشتم بود..همممه چیز بهم ریخت..پنجمِ دی بود که از دانشگاه اومدم خونه..قرار بود بریم با داداشم واسه عکسای 3رد 4ِ من.که بگیریمشون از عکاسی ولی بابا گفت تو بمون کارت دارم..داداشت میره..بابا بهم گفت..میدونم باهمین و مگه قرار نشد تموم کنید همه چیزو؟؟؟؟قرار بود ساعت 10ِ شب برامون مهمون بیاد..حرفامون تا 9ونیم طول کشید که من سعی میکردن زیاد حرفی نزنم..گفت یا شمارش رو بده یا نمیذارم بری دانشگاه...نیم ساعتِ دیگ مهمونا میان زوود باش..سر درگم بودم..نمی دونستم چیکار کنم...زنگ زدم به ایمانم و گفتم اگر بهت زنگ زدن برندار..ایمانم مغازه دوستش بود و میخاسم بگم زنگ زدن بر ندار ولی اینقدر استرس داشتم که میترسیدیم همون موقه بابا بیاد توو و چیزی پیش بیاد..میخاستم از دختر خالمم که مثلا محرمِ رازم بود و کمکم بود کمک بگیرم..ولی دیر جوابمو داد.بالاخره شماره رو دادم و کاش نمیدادم...مجبور شدم شمارش رو بدم..زنگ زد بابا و حرفایی زد که نباید میزد..توهین کرد و شست گذاشتش کنار... و هی میگفت چرا تموم نمیکنین؟ایمانم میگفت من همه سعیمو واسه خوشبختیش میکنم..ولس باز بابا گوش نمیداد و حرف خودشو میزد..عصبی بود..وقتی عصبی بشه دیگ گوش نمیده به حرف کسی...بحث ناتموم موند..هرکس باشه بهش برمیخوره حتی دادشِ خودم...بابا خییلی بد عصبانی شده بود و هرچی تونست گفت..فشارِ عصبی روم خییلی زیاد بود...فکرِ ایمانم بودم که چی میکشه الان..دیگ به حدی رسید حرفای بابام که ایمان قطع کرد و مکالمه تموم شد..ولی بابا باز حرفای بدی میزد و زنگ زد بهش و باز همون مدل حرفا رو زد..ولی یمکم آروم تر تموم شد...و بابا ازش خواست فردا زنگ بزنه...

مهمونا اومدن و رفتن...

بعدش تهمتایی بهش زدن که قابل گفتن نیست و خیییلی دلم شکشت ازین قضاوتا...خییلی بیرحمانه بود...داداشمم که اومد خونه..اونم خیلی نارات شد و گریه کرد و از خونه زد بیرون..اونم تهمت میزد..واقعا کلافه بودم...

اون موقه ها عادت نداشتم بنویسم..فقط شعر ثبت میکردم توو وبم ولی الان مینویسم تا بمونه و بدونم که از چه اتفاقایی رد شدیم


95/05/09 


۰ نظر ۱۰ دی ۹۱ ، ۱۵:۵۶
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ تیر ۹۱ ، ۱۸:۳۹
بانــ♥ــوی دلدارم

            دلم رو دادم به تو   تا ما بشیم

دلم رو دادم به تو   تا دیگه تنها نباشیم 
 
دلم رو دادم به  تو  چون تو چشات دریا رو دیدم 

دلم رو دادم به  تو   تا همه وقت یار همیشگیم بشی

دلم رو دادم به  تو  چون میدونم تنهام نمی زاری

 

 

در دنیایى که خندیدن جرم است نگاه کردن گناه است

بوسیدن ناپاکی است

 محبت کردن مزاحمت است
 

به من بگو چگونه ثابت کنم که دوستت دارم

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۴
بانــ♥ــوی دلدارم

                                                    نامت را به من بگو...

دستت را به من بده...

   حرفت را به من بگو...                                                                                                                                                                                                                                                                                                        
قلبت را به من بده...

من ریشه های تو را دریافته ام...

با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام...

و دستهایت...

و دستهایت بادستان من آشناست...     
    

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۰۱
بانــ♥ــوی دلدارم

  دوباره بغض، دوباره شب

سکوت خیس چشم ها

دوباره من، دوباره تو

بدون لمس دست ها

سوای من، سوای تو

دوباره این دوباره ها

دوباره می شود دلم

خراب این دوباره ها

اگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب

ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها

بیا که دست گرم تو

دوای این دوباره هاست

دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست

شاعر : روح الله شاه سنایی              

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۳۹
بانــ♥ــوی دلدارم

  احساسی دارم،احساسی در دلم

باید از ابتدا با هم میبودیم،معشوقه ام بیشتر و بیشتر دوستم بدار و باز هم بیشترو بیشتر.انگار چیزی درون توست ،و من هرگز نمیدانستم که عشق میتواند در نظرم اینگونه زیبا باشد وهیچ گاه نمیدانستم عشق ورزیدن به تو میتواند ارامش بخش قلبم باشد و نمیدانستم که عشق میتواند افتاب چشمهای تو باشد و نمیدانستم که...

اری چیزی درون توست که نمیتوانی پنهانش کنی و عشق من تنها منتظر فرصتی است تا خود را نشان دهد؛

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۰۷
بانــ♥ــوی دلدارم

عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است.

عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است.

عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است.  


عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است.

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۰۰
بانــ♥ــوی دلدارم

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
                                                                                            همیشه از حرارت عشق گرم باشد
                                                                                               من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

                                                                                                 برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
                                                                                                که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

                                                                                               من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانــ♥ــوی دلدارم

 عشقت خانه قلب من است...

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۴۹
بانــ♥ــوی دلدارم

 امروز بعد از چند سال یه روز برفی قشنگ رو دیدم نعمت بزرگیه امروز در کنار عشقم قشنگتر شد ....

دارد برف می اید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد

تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۵۴
بانــ♥ــوی دلدارم