دنیای این روزای من
بعد از کلی وقت اومدم بنویسم...مانیتورمون دو روزه روبراه شده..اومدم دوباره:) دلم گرفته حسابی.دیروز دیدم عشقمو...کلی شوق داشتم ببینمش..کلی خوشحال تر شدم دیدمش...تو راه رفتن تو تاکسی کنارش بودم بعدش کلی باهم راه رفتیم اون ساپرته که خوشکل بودو عشقم پسندیدو پیداش کردیم باز اخه اون یکی مقازه فروخته بودش...خیلی خوشحال شدیم دوتایی..خیتی گشتیم واسش یهو عشقم گفت..این همونه!بینه بقیه ساپورتل گم شده بود ولی پیداش کردیم...بعدش گرسنه شد عزیزم رفتیم پیتزاییک هوس کرده بودو گرفتیم....بعدشم من داشتم میومدم خونه که زنگ زد وایسا باهم بریم:)کلی ذوق کردم...اخه سردش بود نموند بیرون...باهم بودیم توراه.دستشم محکم گرفتم و بیشتر خوشحال شدم...
وقتی نمیتونم بیام بنویسم خیلی دلم میگیره اخه دوسدارم خاطره ها و لحظه هایی ک دوسشون دارم و با حسه دلتنگی میگذره رو واسه همیشه واسه خودمون حک کنم...این روزا سخت میگذره.بیرون رفتنم سخت شده مخصوصا که کلاسم صب افتاده و هرچی تلاش میکنم عصر باشه نمیشه:(
هفته ای یبار شاید ببینم نفسمو.همینم خیلی خوبه.از خدا ممنونم که خیییییلی جاها هوامونو داشته و داره.خیلی وقتا که بخاطر جور نشدنه شرایط یا افتادن اتفاقی کلی ناراحت شدمو گریم گرفته بعدش متوجه شدم که خدا بفکرمون بوده و نتیجه ی اون اتفاق باعث شده همه چی بهتر بشه تا حدودی...
همش عا میکنم این دوریا تموم شه زود پیش هم باشیم...دعا میکنم اون روزی که واسه همیشه پیش همیم بیاد.از خدا میخام همیشه هوامونو داشته باشه
همیشه کمکمون کنه.
لطفا برامون دعا کنید