دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

بشه امروز بزنیم توو سایت واسه فروش..شایدم فردا که روزِ کاری حساب بشه و رسیدگی زودتر انجام شه..

فروش بره پشتش کارامون پیش میره

دعامون کنید..

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۹
بانــ♥ــوی دلدارم
خیلی وقت بود که می خواستیم جا به جا شیم و دنبال خونه بودیم..دیگه پیدا شد و داریم میریم و فردا اسباب کشی داریم ...

خیلی ناراحتم که فاصله خونه هامون زیاد میشه..الان خیلی نزدیکیم..5دقه فاصلش..گرچه نمیشه بیام دیگه اون سمت 

ولی همین که فاصله کمه دلم خوش تره..

دیشب آخرین باری بود که توو این مسیر باهم بودیم..شایدم پیش بیاد که توو این مسیر باهم باشیم..خداکنه..

رفتیم بیرون مثه همیشه.قرارمون ساعت 7ورب بود رفتیم واسه مانتو و شلوار ولی چیز خوبی گیرم نیومد باز می ریم 

دو هفته دیگه واسه شلوار..

برگشتنی دیر بود هر دو هم گرسنه بودیم خواستیم از ساحلی غذا بگیریم.یادمون به پلی که از ستاد مستقیم 

می بره به ساحلی نبود که من یهو یادم افتاد.و گفتی این دفه مخت کار کرد..من مخم کار نکرد:)

رفتیم ساحلی و غذا گرفتینم-زرشک پلو با مرغ-ولی چون جا نداشت واسه نشستن و  وقتم نداشتیم-ساعت 9 بود-من

 غذا نگرفتم..یهو قاطی کردم..عصبی شدم که چرا نمیشه...گریم گرفت نمی تونسم جلوشو بگیرم..دلم گرفت که دیگه مسیر برگشتمون یکی نیس..اینکه شاید دیگه ننشه توو ان مسیرا باهم باشیم..هی میگفتی گریه نکن..تو هم عصبی شدی که گریه میکنم...بدت میومد توو خیابون..

تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم که باهم باشیم بیشتر..نمیشد جلو گریمو بگیرم..دیگه کنار دکه سر کوچه قبل بیمارستان حافظ وایسادیمو یه دل سیر گریه کردم..تو هم بوسم کردی  و گفتی غصه نخور..باهم قرار گذاشتیم که چی کارا کنیم...ولی کاش بشه باهم بریم...نمیتونم طولانی دور باشم ازت...

برگشنیم خونه از کنار بیمارستان حافظ  و از  ابیوردی یک گرچه خوشت نمیومد ولی دردسر دیده شدنمون کمتر  بود..

اومدم خونه ساعت 9ونیم بود یکم گذشت و پیام دادی با واتس آپ و حالمو پرسیدی نفسم..کلی حرف زدیم و 

عشقولی شدیم. یه آهنگه خوشکل بهم تقدیم کردی..کلللی ذوق کردم ماچووو و کلی حس خوب داشتم..(عکساشم میذارم)

گفتی ما مال همیم...:) 

کاش بشه سال دیگه بیایم همین نزدیکیا باز نزدیک باشیم..این دفه که بد موقه بود چون فصل جابه جایی نیس این

 اطراف گیرمون نیومد...

ایشالا همه چی درست میشه...


۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۶
بانــ♥ــوی دلدارم

با کمک جواد باید دوربینتو عوض کنیم و بعدش کلاس..و ایشالا کار..

کاش توو تابستون با تلاشامون همه چیز واسه نزدیکتر شدن و همیشه باهم بودن مهیا بشه..

همیشه سلامتی رو بهش هدیه بده خدای من

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۱
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۰
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز رفتم واسه کتاب خریدن.از ظهر بهم میگفتی که کلید و ببر باخودت.گفتم همین الان که میرم بدمش به سروش گفتی نه.احسان میاد میگیره ازت..گفتم بهش گفتی؟دیگه چیزی نگفتی..

وقتی اومدم بیرون 6ونیم بود و وقتی رسیدم  به پایانه 7بود و رفتم سمت چارراه و کتاب گرفتم و ربع ساعتی اونجا چرخیدم تا شد 7ونیم.رفتم بیرون و سمت برق رفتم و دفتر خدماتی و بعدش توو اون مغازه خوشکله چرخ زدم و دیدم خبری نشد ازت..زنگ زدم بهت جواب ندادی و 10دقه بعدش زنگ زدی و گفتی 20دقه دیگه چارراه باش احسان میاد.تنهایی>گفتم اره تنهام..گفتی باشه خداحافظ..چرخ زدم تا شد 8 و ده دقه ای دیر کرده بودم توو ذهنم مرور میکردم چی بگم وقتی دیدم احسانو..تا اینکه اومدم وووو

تو رو دیدم...

 چه حسسس خوبی بود..

دیدمت بعد از کلی دل تنگی..

پنان زوق کردم و سلام کردم که مردم برگشتن نگات کردن..حیف که نمیشد بپرم و محکم بغلت کنم..

بهترین سوپرایز بود.. 

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۲
بانــ♥ــوی دلدارم

دلم حسسسابی تنگه...ایم هفته دیگه پیشمی..ایشالا خدا کمک میکنه و دوریا تموم میشن..

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۳
بانــ♥ــوی دلدارم

روز سعدی مصادفه با  اولین باری که اتفاقی دیدیم همو:) صبح 9همایش بزرگداشت سعدی بود توو کتابخونه ملی..رفتیم واسه پروژه درسیمون... تو شهرتونی  و دلم تنگ تر میشه هر لحظه...هیچوقت فکرشو نمیکردم بشی جون و مردَم

عشقمون ابدی...

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۹
بانــ♥ــوی دلدارم

خداکنه زودتر از دوستم داروها روم اثر کنه...دوستم که دوماهه جواب گرفت..ایشالا منم میگیرم..یک شنبه هم ام آر آی دارم..کاش بگه زیاد آسیب نرسیده..درد دارم..گاهی زیاد گاهی کم..نگرانم..منم زود جواب می گیرم..

مطمعنم..

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۷
بانــ♥ــوی دلدارم

خیلی بده وقتی میری میبینی یدقه بیش ان لاین بوده و هیجی ننوشته برات...وقتی هم که بیام میدی نیستش اصن که جواب بده...هوجی تماس برقرار میکنی می بینی نیست بیش گوشیش...خییلی اتفاق بدیه...این حسو دوسندارم....کاش فقط خودت بودی هر وقت کارت داشتم سرمو بر می گردوندم باهات حرف بزنم..:( دلتنگی اینجوری بیشتر میشه....کاش تموم شه این حس...

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۷
بانــ♥ــوی دلدارم

دو روزه هوا بارونیه و خنک..اونجا که تویی دیروز بارون زد و برنامتون بهم ریخت و رفتین خونه..منم رفتم به خونه امین سر زدم..هفته دیگه داری میای اینجا..میای پیشم..فاصله ها خییلی کم میشن..تا دوماهه دیگ ازین خونه می ریم و نمیدونم کجا.ولی هرجا بریم همین نزدیکیا هستیم..خداکنه این دفه هم همین دورو برا گیرمون بیاد...دور شدن خیلی سخته..

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۱۹
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۶
بانــ♥ــوی دلدارم

شنبه هفتم بود که رفت..دلم خیلی تنگ شده..کاش زودی برگرده..کاش زودتر کارامون بیفته رو روال و نزدیک و نزدیکتر شیم تا وصال...احتمالا شنبه می بینم عشقمو...:)

کاش بیاد زود..هیشششکی عشق آدم نمیشه..فقط لحظه ها با یاره که خوشه..

خدایا بازم از ته دل میخوام که کمکمون کنی..نا امیدی رو ازمون دور کن..کمک کن برسیم بهم...دیگه طاقت ندارم..همه چیز باید درست بشه و میدونم تویی که کمکمون می کنی..خدایا ما همو دوستداریم..

ما رو واسه هم نگه دار...

فقط خودمون دوتاییم..یه عشق پاک و صاف...


۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰
بانــ♥ــوی دلدارم

شب قبل قرار شد با یه طرفندی برم پیشش تا قبل رفتن ببینیم همو..از دوستم کمک گرفتم..

قرار شد 10ونیم اونجا باشم..9بیدار شدم و کارامو انجام دادمو یرب به 10 زدم بیرون و خریدارو واسه ناهار انجام دادم.نون تست. قارچ. نوشابه.شب قبل عشقم گوشت و پیاز داغ گرفته بود و آماده بود که برم درستش کنیم..

10ونیم رسیدم:) زنگ زدم و داخل شدم..پیش پیشی ها بود و خابالو:) منم داشتم از گرما می مردم..وسایلا رو برد توو و من رفتم بالا..قرار بود بره حموم که رفتم پایین.. ایمانم رفت حموم و من مشغول تفت دادن قارچا شدم...چقدر لذت داره واسه تو آشپزی کردن..:)) ولی کاش حالم بهتر بود و بیشتر میشد آشپزی کنم..

نونارو گذاشتم بیرونو عشقم اومد از حموم و مشغول درست کردنش شدیم..ساعت خیلی زود می گذشت..ساعت 12 شده بود..دیدی وقتی آدم یچیزی درست می کنه خودش سیر میشه؟ایمان منم سیر شد متاسفانه..شاید یدونه خورد..بقیشم نبرد داد بخودم ببرم..هر چی اصرار کردم گفت نمیبرم..منم ناچارا آوردم..

همخ ظرفا رو شست و منم ذوق میکردم:) متاسفانه شرایطم واسه وایسادن زیاد خوب نبود..آقایی زحمت کشید..

چمدون و آورد پایینو مشغول جمع کردن آخرین چیزا شد..کاش می شد منم همراهش باشم توو این سفر..

طرفای یک بود همون موقه ها و من آماده رفتن شدم..لحظه ی دلگیری بود..گفت کاش نیومده بودی..سخته خداحافظی..هر جوری بود خداحافظی کردیمو اومدم خونه..قرار شد منو درجریان بذاره

دیگ 2ونبم بود ک حرکت کرد و 6 بود که رسید برازجون..توو راه هیچی نگفت..فقط این که " دور شدن از تو سختترین کاره " هم دلم گرفت هم خوشحال بودم..حیف نیستم پیشش..:( خوشحالم که سلامت رسید...

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۰
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۹
بانــ♥ــوی دلدارم

امسالم داره با همه خوبیا و بدیاش تموم میشه و بایگانی میشه..سالی بود که یه چیزایی واقعا تغییر کرد و تغییرات خوبی نبودن..

امید دارم که سال نو سالی باشه پره برکت و شادی و اتفاقای خوووب و رسیدن به آرزوها و سلامتی و به رسیدن و عشقهای ابدی..

همه چیز خوب و عالی میشه ایشالا..

خدایا امسالم سال تحویل پیش هم نیستیم..بازم اون لحظه که سال تموم میشه نیستیم با ه م..البته یه فرقی داره با بقیه سالا اونم اینه ک عشقم تنهاست:(

کاش بشه سالای بعدی و کنار هم جشن بگیریم و بهترین لحظه ها رو کنار هم بسازیم..پره عشق باشیم هر لحظه..همه جا کنار هم..بی فاصله..

خدایا نگاتو ازمون نگیر:**

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۸
بانــ♥ــوی دلدارم

شب قبل فرناز میگه که میخاد با دوستش بره بیرون و من و (ش) هم بریم ولی حس اون همه پیاده روی نداشتم بخاطر همین قرارم با یارم شدو حدود 2ورب زدم بیرون و ناهار گرفته بودم و زنگ زدم به یار ولی بخاطر حرفی که دوست نداشت و من ناخواسته ناراحتش کرده بودم نمیخاس برم پیشش ولی زنگ زدم و کللی اصرار رفتم پیشش:)

ناهار خوردیم و چسبید واقعا..مثه همیشه یادم رفت از ناهار عکس یگیرم..یکم با گربه ها که بو غذا شنیده بودن بازی کردیمو یکم از کباب بهشون دادیمو رفتیم بالا و نشستم رومبل که دراز کشیده بود و شرو شدبوس و بغل..کلی چلوندمش و بوسششش کردم یه دل سیررر..بابا 8ونیم زنگ زد و گفت کجایی چه میکنی؟ منم گفتم قدوسی قلیون میکشن بچه ها و زود میام

+ شب قبل رفته بودیم بیرون و کاپوچینو خوردیم توو جمهوری اون بالا و توو راه که از خونه میرفتیم بالن ارزو گرفتیم..دوتاش واسه من بود که بدم به دوستام ولی واسه خودمون دوتا بود..:)

8ونیم اینا بود که بالنارو گفتم هوا کنیم..بردیم توو حیاط روشن کردین ولی یک بالا رفت و بعد افتاد توو کوچه..

دومی رو بردیم توو بالکن و هوا کردم با کلی ارزو.و رفففت بالا...عجوج رفت پشت بومو نگاش کرد که کلی بالا رفت...تا 5 دقه به 9 اونجا بودمو...عزیزم یهو حالش بد شد از بوی بالنه و چشش نمیدید چند ثانیه:( بهش قرص قلب دادم و چندقه موندم تا بهتر شه و لی گفت حرف نزنمو و تنها باشم بهتره..یکم نشستمو و اروم دراز کشید 

..منم گفتم یواش برم تا بخوابه..از در که اومدم برم روشو کرد به منو دستاشو باز کرد..منم بغلش کردم و کللللللی بوسم کرد و قربون صدقم رفت منم خوشحال بودم..گفتم تا حالا با این همه ماچ مواجه نشده بودم...خیلی دوست داشتم اون لحظه هارو..دلش گرفته بود ازینکه دارم میم و تنها میشه:(( اگه دست من بود که همش پیشش بوم...میگفت حس میکنم این رفتنه ب بقیه رفتنا فرق داره وحتی از رفتن بالنم دلش گرفت..

خاروشکر که بعد از کلی ماچ حال عشق خان بهتر شد و بلند که بره حموم.باهمرفتیم پایینو و منم خداحافظی کردم با نیشه بااازز..وقتی رسیدم خونه بابا هم همزمان بامن رسید..خوشبختانه همه چیز به خوبی گذشت


۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۴
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۹
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۶
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۸
بانــ♥ــوی دلدارم
رفتن همه برازجون واسه مراسم داداشش نمیشد برم پیشش چون سونو داشام و جواب خوبی نگرفتم..خداکنه بخیر بگذره..می ترسم از عمل..خداکنه بشه باز عزیزامو ببینم..خیلی دلم تنگ میشه:(
هنوز قعی نیس ولی احتمالش زیاده...
عصرشم نشد ببینمش چون باید می رفتم دکتر و نظرش رو بشنوم..خوردیم به تعطیلات وگرنه کارمون راه میفتاد با باباب بودم کلشو..کلی رفتیم همه جا واسه ام آر آی ولی تا بعد عید نوبت نمیدادن..
عشقمم نگران من بود و بهم روحیه می داد که نگران نباشم..
قربونت بشم با معرفت من..:**
همه شرایطی که ممکنه برام پیش بیادو گفتم...
ایشالا خدا همیشه مردمو واسم نگه داره:**
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۳۴
بانــ♥ــوی دلدارم