رفتن و موندن
حدود اواخر اردیبهشت بود که باز یه یرنامه واسه رفتن پیش اومد.خیلی خوب و مطمئن بنظر میومد داشتیم آماده میشدیم.حای لیست چیزایی که میخواستم بخرم و باهودم ببرم رو نوشته بودم و داشتم وسایلم رو غرلبالگری میکردم.و هر چیزی که میخواستم و دوستشون داشتم رو جدا میکردم..حال و هوای رفتن تووم بود و خیلی دلهره و نگرانی داشتم که میخوام اینجا رو ترک کنم و برم یه کشور دیگ.دیگ خونوادم رو نمی تونستم ببینم.یه مدت طولانی دلدار رو نمیدیدم و شهر و کشورم رو هم مدت طولانی تر نمیدیدم..
حدود دو هفته ی پیش یعنی اواخر خرداد خبر رسید که همه چی کنسل شد و رفتن بهم خورد...هم ناراحتت شدم هم خوشحال..بیشتر خوشحال بودم که پیش عشق و خونواده و شهرم میمونم و با دلتنگیا روبرو نمیشم.
ولی ناراحت بودم که نمیشه رفت تا واسه تشکیل زندگی توی شرایط بهتری بود و بهتر زندگی کرد..نمیشه راحتتر زندگی کرد و به عشق رسید.راحتتر و با شرایط بهتری نسبت به کشور خودم، خودم و دلدارم بتونیم تلاش کنیم تا شرایط رو بهتر کنیم و مشکلارو کنار بزنیم تا بهم برسیم.راحت کار پیدا کنیم..
ولی شاید بااید میموندیم و قراره اینجا راهمون هموار شه و بهم برسیم.شاید همه چی همینجا رقم بخوره و راحح بهم برسیم و شرایط برامون بهترشن..
خدایا شکرت بخاطر همه خوبی هات...مرسی که هوامونو داری و کمکمون میکنی..