پیشی رو برد خونه
مثه همیشه پایانه همو دیدیم و رفتیم تا 4راه و از فرعیای برق گذشتیم و کلی حرف زدیم و رفتیم شربتش رو از داروخونه گرفتم و واسه احسان هم چیز برگر گرفتیم و برگشتیم سمت پایانه.توو راهه برگشت یه پیشیه کوچیک و دیدیم و دلمون سوخت براش چون ضعیف بود و خیلی ملوس بود..بردیمش گذاشتیمش توو یه جعبه ک من پیدا کردم و قبلش تو هم پیشی به دست دنبالم بودی.خیلی ناراحت بودم ک نمیتونم کمکش کنم و بیارم وسایلش رو..بعدش با جعبه رفت تا خونه پیاده..یه دستش وسایل بود و یه دستشم جعبه ی پیشی..قبل پایانه بودیم که اتوبوسی ک منو میاره خونه رو دیدیم و من مجبور شدم بدوم و برسم بهش تا جا نمونم.پشت چراغ قرمز وایساده بود و رسندم خودم رو بهش. اومدم خونه و منتظر خبرش شدم ک بگه رسیده..دیدم خبری نشد ازش زنگ زدم بهشو برام تعرف کرد که خیلی اذیت شده و مجبور شد پیاده بره چون پیشی خیلی وول میخورد و ممکن بود نشه کنترلش کرد اگه بترسه و دستش کلی درد گرفت و وتوو راه از ترسش پیشی جیش کرده بود...بعدش بردش حموم و بد دسشویی کرد تو دبلیوسی و بعدشم سرماخورد..پیشیه بیچاره ضعیف بود..