دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

من و تو و دیدار و سر زدن به بیمارستان

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۳ ب.ظ

دیشب واسه این که بابا بهم چیزی نگه..باهاشون رفتم پیش بابای بیتا تا حرفاشونو بزننو برگردیم..رفتیم و قرار شد بریم بیمارستان پیش احسان..یرب به 6 زدیم بیرون و 7 بود فک کنم که راه افتادیم و پیام دادم و ایمان گفت که داره آماده میشه بزنه بیرون...7ونیم رسیدم به پایانه و رفتم توو بمارستان و زنگ زدم..ایمانم توو پایانه منتظرم بود ولی نمیشد برم پیشش چون مامان میخاست سوارِ اتوبوس شه و برگرده خونه..زنگ زدم و گفتم که نمیشه بیام اونجا و توو بیمارستانم..منتظر موندم تا اومد و آب . رنگارنگ گرفت و رفتیم سمت سالن که بریم پیش احسان.من تنها رفتم توو ببینم چی میشه و ایمانم رفت سمت اورژانس ولی گفتن بدون کارت همراهِ بیمار نمیشه برین داخل.منم رفتم سمت اورژانس و با یه دردسری رفتیم توو با کارت همراهِ بیمار..و باز اول من رفتم احوال پرسی و بدم آقایی رفت چندقه موندیم و رفتیم توو محوطه حیاط یکم نشستی و حرف زدیم و پرسید احسان و اسما چی گفتن و واسش تعریف کردم و خندیدیم..گفت من تا آخر شب میمونم پیشش و پریسا میاد و شب میمونه پیشش.چندتا گربه شییطونم اونجا بودن که دلم میخاس بغلشون کنم و فشارشون بدم..میرفتن توو سطلا دنبالِ غذا..یکیشون یه رب ساعتی توو سطل بود و اومد بیرون :) یکیشونم پشت پنجره یکی از اتاقای بیمار که پنجرشون به حیاط بود نشسه بود توو رو نگاه میکردو میووو میکرد..خیلی بامزه و خنده دار بود..چندلحظه بعدم یکی دیگه رفت و بهش ملحق شد..

کم کم باید میرفتم تا بیام خونه..ساعت 9ورب بود..دلم نمیومد بیام ولی مجبور بودم..قرار شد رسیدم بهش زنگ بزنم..خداحافظی کردم و واسه این که مشکلی پیش نیاد ایمان وایساد تا من برم و بعد بره داخل..هی برمیگشتم نگاش میکردم و دس تکون میدادم براش تا اینکه دیگه از در رفتم بیرون و ایمانم رفت توو و دیگه ندیدمش:(

رفتم پایانه و سوار اتوبوس شدم و کلی معطل شدم تا راه بیفته و کلی هم توو راه یواش میرفت و کلافم کرد و به راه بندون هم خوردیم و باز معطلی..دیگه 10 بود که رسیدم نزدیک خونه و زنگ زدم به یار و گفت الان رسیدی؟!!! گفتم که چیا پیش اومد و چقدر کلافم..زود قط کردیم چون پیش احسان بود و کار براش پیش اومد..دیگ پیزی نگفتم و پیام ندادم تا وقتی برمیگرده بهم پیام بده..حدود 11ونیم بود که یه بوس برام فرستاد:) و بیس دقه به 1 بود که گفت رسیده خونه و ساعت 2شروع کردیم پیام دادن و حدود 3 ورب خوابیدم ولی طبق همیشه خوابش نمیومد و بیدار بود تا خوابش بگیره...کاش پیش هم بودیم و پیش هم میخوابیدیم و باهم بیدار میشدیم و توو خونه عشقولیمون بودیم..


۹۵/۰۵/۰۴
بانــ♥ــوی دلدارم

نظرات  (۱)

ممنونم بانو🌸
پاسخ:
:**

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">