دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

دیگه طاقت ندارم کم ببینمت..

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ق.ظ

بعد از چند روز بی اینترنتی.اینترنت خریدیم و اومدم.خبر تازه ای نیس.پریروز تونستم بالاخره ببینم عشقمو:) بعد از یه هفته..خیلی خوب بود..کلی راه رفتیم و واسه احسان ساندویچ گرفتیم و منتظر شدیم تا آماده شه دراین بین حرف زدیم و نشستیم رو صندلیایِ دمِ در..یعدشم من اومدم خونه.تاکسی ک گرفتم برگشتم و براش دست تکون دادم و تا وقتی که از خیابون رد شه نگاش میکردم..ولی کم دیدمش:( یه ساعت..8تا 9ورب..نمیتونس زودتر بیاد..گوشیمم دادم برنامه بریزن روش واسه اینترنته گوشی..تا بتونم بسته اینترنتی بگیرم.امروز خونه مامان بزرگ بودم ناهار و گیر افتادم اونجا تا ساعت 7 بالاخره تونستم برگردم خونه و آماده بیرون رفتن شم..7ونیم زدم بیرون و رفتم واسه گوشیم.ایمانم طرفای 8 اومد..شانش آوردم باهام نبود توو موبایلی نوه عمه بابام اومده بود واسه گوشیش و فهیمه هم وقتی رفتم بیرونِ پاساژ دیدمش..ایمان رسید بهم ولی مجبور بودم اصلا نگاش نکنم و رد شه..میخاستن برسوننم خونه ولی خب مسیر من خونه نبود و رفتن اونا و به ایمان زنگ زدم که بره چهار راه تا من برم پیشش..

 خوشحالم ک میتونم ببینم عشقمو توو این شرایطی که هست..خداروشکر که میشه بیام بیرون و پیشت باشم..دیروز یه ساعت دیدمش کلی دلم باز شد کلی خندیدیم.از توو فرعیا پیاده رفتیمو شوخی میکردیم باهم.کلی لپشو کشیدمو دلم خنک شد:) حیف نمیشد گازش گرفت..ولی از دوری و کم دیدنامون کلی غر زدم و عصبی شدم :( نشسته بودیم رو یه نیمکت سر خیابون 20.مت.ری دلم میخاس تا صب کنارش بشینمو و اروم شم..هیشکی زنگ نزنه بگه کجایی؟چرا نمیای؟ دلم میخاس میشد برگشتن باهم میرفتیم خونه خودمون...بخدا غرهام فقط از دوریه..خدارو شکر ک میبینمت عشقم..الهیی همیشه کنار هم باشیم الهی همیشه ببینیم همو.الهی خدا همیشه مواظبِ این عشق پاک و قشنگمون باشه..الهییی مردِ من..

نشسته بودیم که اتئبئس دیدیم و من سوار شدم..وایساد تا سوار شم و باز نگاش کردم و دست تکون دادم واسش:) ولی خیلی ناراحت بودم که دیگه پیشش نیستم...خیلی دلم گرفت..دلم میخاس گریه کنم...اتئبوس خلوت بود..نشستم وچشامو بستم تا ناراحتیم ورو نبینن و یوقت اشکم سرازیر نشه..ولی تو دل و سرم آشوب بود..خونه هم ک اومدم یه نیم ساعتی رفتم توو اتق و رو تخت ولو شدم تا این حسم کم شه و برم پیش مامان و بابا...هنوز اون حس باهامه...

خدا کنه حالِ احسان بهتترشه.یک شنبه مرخص شده و مشکل تنفسی بهم زده یکم..همه نگرانشن..خدایا کمکش کن..

۹۵/۰۵/۱۹
بانــ♥ــوی دلدارم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">