باز باهم..
خیلی خسته ام...چشام بیخودی خسته ان و میسوزن..لبته شاید بخاطر بد خابی و کم خوابی و استرسِ این روزا باشه..چشامم سیاهی میره..دو روزه..امروز بعد از یه روز و نیم شکر آبی دیدیم همو..رفتم و دیدمش..6ورب بود که گفت بیا پیشم..بهم گفت سر راه از کماچ ساندویچ بکیر بیا ولی از اونجایی که قبل از 7 رسیدم و ساعت کاریه اونا از 7 شروع میشد نتونسم چیزی بگیرم زنگ زدم و گفتم قضیه رو و گفت عب نداره بیا دیگه راهی شدم و رفتم پیشش 7ونیم بود که رسیدم تا نزدیکای 10 اونجا بودم خیلی خوب بود..فوتبتالم داشت و نشسته بود به فوتبال نگاه کردن:) رفتم نشستم پیشش و یهو دیدم گشنمه و رفتم ببینم چی درست کرده..خورشت سیب زمینی بود یکمشو خوردم..خوشمزس دست پختِ تو همیشه.فقط نمک کلی دلم میخاس میزدم بهش و کمی فلفل (من نمک دوستم کلا).واسه اینک تند و شور نشه کم میزنه به غذا..نونم گرم کردم و خوردم و انرژی گرفتم و باز نشستم پیشش و در حینِ فوتبال دیدن بغلم کرد و بغلش کردم واقعا دیگه آشتی شدیم و عشقولی.خیلی زود گذشت..یهو شد 9ونیم و باز یه ده دقه موندمو آماده رفتن شدم..
از خدا میخام که کمکمون کنه چیزی پیشن یاد که دلخوری پیش بیاد و دیگه اون اتفاقا نیفته..همیشه باهم و کنار هم خوش و خوشبخت و پرِ عششق..آمییین