دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

باز باهم..

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ق.ظ

خیلی خسته ام...چشام بیخودی خسته ان و میسوزن..لبته شاید بخاطر بد خابی و کم خوابی و استرسِ این روزا باشه..چشامم سیاهی میره..دو روزه..امروز بعد از یه روز و نیم شکر آبی دیدیم همو..رفتم و دیدمش..6ورب بود که گفت بیا پیشم..بهم گفت سر راه از کماچ ساندویچ بکیر بیا ولی از اونجایی که قبل از 7 رسیدم و ساعت کاریه اونا از 7 شروع میشد نتونسم چیزی بگیرم زنگ زدم و گفتم قضیه رو و گفت عب نداره بیا دیگه راهی شدم و رفتم پیشش 7ونیم بود که رسیدم تا نزدیکای 10 اونجا بودم خیلی خوب بود..فوتبتالم داشت و نشسته بود به فوتبال نگاه کردن:) رفتم نشستم پیشش و یهو دیدم گشنمه و رفتم ببینم چی درست کرده..خورشت سیب زمینی بود یکمشو خوردم..خوشمزس دست پختِ تو همیشه.فقط نمک کلی دلم میخاس میزدم بهش و کمی فلفل (من نمک دوستم کلا).واسه اینک تند و شور نشه کم میزنه به غذا..نونم گرم کردم و خوردم و انرژی گرفتم و باز نشستم پیشش و در حینِ فوتبال دیدن بغلم کرد و بغلش کردم واقعا دیگه آشتی شدیم و عشقولی.خیلی زود گذشت..یهو شد 9ونیم و باز یه ده دقه موندمو آماده رفتن شدم..


از خدا میخام که کمکمون کنه چیزی پیشن یاد که دلخوری پیش بیاد و دیگه اون اتفاقا نیفته..همیشه باهم و کنار هم خوش و خوشبخت و پرِ عششق..آمییین

۹۵/۰۵/۲۲
بانــ♥ــوی دلدارم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">