۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۴:۰۱
کاش میشد بدرقت کنم وقت رفتن...کلی دلم میخاد باشم اون موقه...چه کنم ک یار طاقت نداره وقت رفتن ببینه منو:(( خدایا چی میشد بودم باهاش همه جا و همه وقت:((
قرار میذاریم بریم بیرون ولی یهو خبر میرسه خانوم خبر چین با مامان بزرگم اومده و بفهمه من رفتم بیرون غوغا میکنه! بین این همه شوق و خوشحالی ک بالاخره میشه بریم بیرون مامان میگه زود برو زود برگرد و من مجبور میشم کنسل کنم رفتن رو...بخاطر یه آدمِ...
به سرعت آماده شد بیاد پیشم ولی:(( هر مسیری ممکنه خطرناک باشه و کنسل میشه:(( بیرون رفته بود ک منم برم هم دیر میشد تا برم هم ریسک بود...خدایا فضولا رو از ما دور کن...بسمونه هرچی از فضول کشیدیم:(( خدایا همه این بلاها بخاطر فضولی اطرافیان داره سرمون میاد خودت کمکتون کن...بذار تموم شه:((
من موندمو کللی اشک وآه تو خونه....اون عصبی و ناراحت بیرون:((