دیشب برف اومد ینی 10دی ساعت 10 ونیم شب بود...بابا گف بریم قدم بزنیم توبرفا رفتیم همش یاده عشقم و یاده آجی ساحل بودم.حدود 1ساعت قدم زدیم هوا خیلی سرد بود بعد از چند سال و بعد از سرمای سوزانه امسال ک نق میزدیم پس برفش کو این سرما واسه چیه؟بالاخره برف اومد همه خوشحالن از برفی ک اومدو میان ک قدم بزنن.من ک هیوقت سردم نمیشه امسال شدید سردم میشه و برام عجیبه.بعد اومدیم خونه من وبابا بودیم...خیلی دوسداشتم عشقم پیشم باشه ولی افسوس ک نمیشه:(نتمم تموم شد.خیلی بده میخاسم بیام از دلتنگیام بنویسم...بیام تا حس بهتری داشته باشم...
ساعت5.49عصر 4شنبه 11دی
امروزم رفتم ملاقات خالم بیمارستان پاش شکسته تو کوه:(چنروزیه بیمارستانه پریروز عملش کردن فردا پس فردا هم مرخصه.خیلی براش ناراحتم خداروشکر ک چیزه دیگه ای واسش پیش نیومد...حدودای 2ونیم بود ک رفتم و امروزم برف اومد حدود 12ونیم بود ک اس دادم:نفس داره برف میاد:)ندقه بعد اس داد ک اره...عشقم گفت اگ تا ظهر بیاد با رسول میریم پیاده روی قرار شد بعده برگشت ازبیمارستان بهش خبربدم آخه خیلی دوسداشتم برم باهاش هیوقت موقعیتش نبوده ک برف بیاد و بتونم بت عشقم برم قدم بزنم.حدودای 3بود ک رسیدم خونه بهش زنگ زدم قبله اینک بیام تو بیرون بودن قرار شد برن منم بهش خبر بدم.مامانم امروز باید میرفت پیش خالم توبیمارستان بمونه:(اومدم خونه داشتن آماده میشدن واسه رفتن وقتی مامان رف زنگ زدم به عشقم.هنوز خیلی دور بودن خودمو رسوندم بهشون و برای اولین بار با عشقم اونجا و توی اون هوایی ک دوس داشتم بودم:)یرب به 5رسیدم بهشون و 5و20 دقه خونه بودم ولی ازخدا ممنونم کاین شرایط رو فراهم کرد برامون...ممنونم خدا.
ساعت 6و11 عصر.4شنبه..11دی
ممنونم خدای عزیزم ک هوامونو داری:****