دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

 نفسم دیشب دیدمت بعداز این همه روز.عزیزم خیلی خوشحالم دارمت قلبم..از وقتی دیدمت شب خوبی بود.مخصوصا وقتی فهمیدم بیادم بودی و هدیه گرفتی برام:))اون لباس قرمز خوشکله...خیلی دوسش دارم..ولی قسمت بدش وقتی بود که اومدم خونه و اینکه دیدن ناراحتی...نبینم عزیزم حس تنهایی کنه...فقط روزی که نباشم باید این حسو داشته باشی...تا اون موقه هیچوقت نمیخام و نمیذارم اینجوری حس کنی...نتونستم بخابم.خیلی سخت بود.خیلی گریه کردم..نمیدونم کدوم قسمت نامم خودخاهی بود...اینقد عشقمون برام ارزش داره که میخام به نزدیک شدنمون کمک کنم...عشق به این قشنگی حیفه اینجوری شه...چقدر بعضی‌ وقتا مخصوصا مثه دیشب دوسدارم پیشت باشم ولی حیف نمیشه...چشم انتظار روزیم که برسیم بهم و توو بغل تو بخابم..کنارت باشم..باهم زندگی کنیم و واسه هم تلاش کنیم و خوشبخت شیم...همه ببینن عشقمون پاک و راسته...جوری نزدیک باشیم که همه قبطه بخورن و خوشبخترین باشیم کنار هم.نفسمی خیلی دوست دارم..هیچوقت نمیذارم مردمن حس کنه تنهاس:( 

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۴۴
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز 1اردیبهشت هست

اولین باری که عشقمو دیدم...فکرشم نمیکردم یه روزی عشق هم شیم و دوست داشته باشیم همدیگرو اینقدر...سال89 بود...
خوشحالم که عشقمو دارم..تو این چند سال اتفاقایی افتاد که کاش نیفتاده بود.ولی میدونم میتونیم همه یز رو درست کنیم...خدایا کمک کن عشقم خوب شه...همه چیز خوب میشه...
روزی که دیدمت خیلی روزه جالبی بود...نزدیک بود دعوامون شه:)بعدش چندبار دیدمت و قرار بود واسم یکاری کنی ولی نشد...و آخرش به هم نزدیکتر شدیم..:)
همینجا آرزو میکنم که این قدرتو خدا بهمون بده که کنار همباشیم و با تلاشمون به همه ثابت کنیم عشقمون واقعیه و قدر همو داشتنه همو میدونیم..

با اجازه آرام جون آهنگَ وبت بدلم نشست گذاشتم واسه وبم
۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۲
بانــ♥ــوی دلدارم

دوسدارم حال الانمو بنویسم...ولی نمیدونم چی بنویسم...دل تنگم...عشقم نمیدونم کی میاد...دلم گرفته...کاش زودتر دوری تموم شه...مرد منم دلش تنگه کاش برگرده زود...کاش راحت میشد پیش هم بود..هر وقت که دلت عشقتو بخواد بتونی پیشش باشی..یا همه چیز بهتر میشد...حیف که طول میکشه...بایدصبر کرد...کاش. یسری حرفارو جور دیگه ای گفته بودم...برخوردا بهتر بود همه چیز بهتر پیش میرفت...متاسفانه یادم رفته بود که توو فرهنگ ایران..پسرا بهتر باهاشون برخورد میشه و کارایی که واسه یدختر عیبه و خیلی. بد حساب میاد...هیییییچ ایرادی نداره انجام بدن...خدایا کمکم کن کمکمون کن تویی کاش میتونی نشون بدی شتباه میکنن و مردمن میتونهه..ایشالا با تلاشمون..عشقم و من کنار هم همه چیز بهتر میشه و درست پیش میره...

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۴
بانــ♥ــوی دلدارم

 ساعت 2 میگه دیگه بحث نکن راجبش..حرف میزنیم..گریم میگیره ازینک دلم تنگه و نیست پیشم..کلی حرف میزنیم و میگی ک هرشب با دوستت میرید جایی ک یاد منطقه و بچگیات میفتی و،دلت وا میشه تنگم میشه..کلی حرف زدیم..گریم گرفت از دوری...با غصه گفتم ایشالا سفرای بعد باهم باشیم..توهم ناراحت بودی گفتی ایشالا...دلمون وا شد یکم..حرف زدیمو ده دقه به چهار خوابیدیم...خداروشکر که تموم شد....ممنون خدا:*

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۸
بانــ♥ــوی دلدارم
 بازم تنهایی..سوتفاهمه بیخودی خوبیمونو بهم میزنه:(( ساعت3. از ساعت 4 تا الان،سکوته..توضیحی که میدم تا مردم بدونه اشتباه متوجه شده اما خراب میکنه قضیرو بدتر... عشقم که دور میشه ازم و باید حرف نزنیم تا باز همه چیز عادی شه...من زن تنهای شبم الان...کاش پیش مردم بودم..کاش ناراحتیا تموم شن و زود صداتو بشنوم:(((

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۶
بانــ♥ــوی دلدارم

این همه منتظر میشم تا بشه باهات حرف بزنم..از دیشبم شارژ نداشتی.بین این همه کلافگی و اعصاب خوردی..این همه اتفاقای اذیت کن میفته..وقتی منتظرم بیاد بریم پیاده روی و معطل شدم...بالاخره میشه حرف بزنیم 5و20 دقه بود....ده دقه که گذشت دختر عمم زنگ میزنه میگه اومدم منم مجبور میشم قط کنم با دختر عمم حرف بزمک..حرف بزنم:( ( رسیده بود دیگه نمیشد باهات حرف بزنم...اونم داستانه شارژا که معلوم نشد چجوری توو پارک گم شدن...حالا هم رفتین خرید با امیر و مامان..ولی مثه من کلافه و بی حوصله ای...کاش میشد باشم باهم بریم همونجایی که آرامش بهت میده .. دریا و،بیاد بچگیات ذوق میکنی تا جفتمون بهترشیم و آروم شیم.. ی هفته ایه سرما خوردی...صدای مردونتم گرفته ...زود میای پیشم.بهترشی ایشالا..منم خوشحال میشم.:*بودن من و تو باهم کاش رنگشو زودتر بپاشه.. 

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۲
بانــ♥ــوی دلدارم

امروز بی تو رفتم بیرون..رفتم واسه کار کلاسم همش با بابا بودم واسه خونه خرید کردیم.بعدش رفتم واسه کارم...بابا رفت و من تنها شدم.نمیدونستم چی کار کنم وقت بگذره..تصمیم گرفتم پیاده روی کنم..کلی راه رفتم ویترینارو می‌دیدم بیخودی.اینجور وقتا. خیلی سخته حتا اس دادنم سخته..واقعا حس میشه دوری.امروز که نشد زیاد حرف بزنیم از5ورب تا الان بیشتر...شاید رب ساعت شده باشه..دیگه هیچی گیره ماشین هستین..گیر،شستنش...دوساعته الان...خیلی دلم گرفته...تا نیستی انگار اصلا نیستی...تومتوجه گذر زمان نمیشی ولی خیلی واسه من دییییر میگذره...

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۸
بانــ♥ــوی دلدارم

 سه روزه رفتی..کاش هفته های بعدشم زود بگذره..برسیم له روزی ک میبینمت...سخته وقتی بخوایم پیش هم باشیم ولی نشه...واس من دیرتر میگذره چون کسی نیس یا چیزی نیس ک،سرمو حداقل چندقه بهش گرم کنم..تا کمتر به نبودنت فک کنم..واسه تو هم سخته میدونم.ایشالا سالم و زود برمیگردی.دیشبم مامانت اومد پیشتون رفتین گردش.کاش منم بود م ایشالا دفعه های بعد باهم میریم..خوب بگذره زود بگذره بیاد مردمن.خداهم مواظبته قلبم.عزیزمی:*

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۳
بانــ♥ــوی دلدارم

سلام...بالاخره دوباره نت گیرم اومد!!!
اومدم بنویسم...
خیلی دلم واسه خونمون و مهمونایی ک بهم سر میزنن تنگ شده بود.ارزو تو هم ک بستی وبتو حالا کیه که بیاد بمن سر بزنه؟:(((
اتفاقای زیادی افتاده این نوقت ک متاسفانه نتونسم بیامو بنویسمشون...
بگم ک امروزو دوس داشتم یه هفتس کلاس زبانم تموم شده و تونستم ببینمش...پیشش باشم اروم شم♥
خدایا ممنونم ک کنارمونی کمکمون کن صبور باشیمو دوریا تموم شن..ابجی ارزومم برسه به عشقش:**
۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۷
بانــ♥ــوی دلدارم

عطری با اسمی ک ازت شنیدم...چقد خوشبوه...رسول که اومده بود داشتش...خیلی دوسش داری..رفتیم گرفتیم باهم.قرار شد رسولم برات بفرسته...منم امروز گرفتم ازش...میخام کنارم باشه بوت رو کنارم حس کنم...منم دوس دارم بوشو...رفتیم باهم رژ هم گرفتیم.رنگشم به سلیقه جفتمونه...چخوب...تازه امروز کفیم ک بهم نشون دادی رو قرار شد واسم بیاری...اوردیش...خیلی دوسش دارم چون تو برام اوردیش...عکس میذارم از یزایی ک امشب خریدم و کفشی ک دوسش دارم...یروز میاد ک خودت کنارم باشی.بجا عطرت خودتم باشی.عطرتو بو میکنم حس میکنم پیشمی...میرسه اونروز...

خیلی سخته موقعیت و حالی ک دارم...خدا ک همیشه هست.حواسشم بهمون هس...کمک میکنه کنار هم بمونیم بهم برسیم...
خدایا کنارم باش.بذار حضورتو حس کنم...بنده ی بدیم ک بیشتر وقت سختی یادتم ولی همیشه یادتم...کمکمون کن خدای مهربون بذا به همه نشون بدیم ک میتونیم ماهم...
خدا هوامونو داری میدونم:**
۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۶
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۴۳
بانــ♥ــوی دلدارم

دیشب برف اومد ینی 10دی ساعت 10 ونیم شب بود...بابا گف بریم قدم بزنیم توبرفا رفتیم همش یاده عشقم و یاده آجی ساحل بودم.حدود 1ساعت قدم زدیم هوا خیلی سرد بود بعد از چند سال و بعد از سرمای سوزانه امسال ک نق میزدیم پس برفش کو این سرما واسه چیه؟بالاخره برف اومد همه خوشحالن از برفی ک اومدو میان ک قدم بزنن.من ک هیوقت سردم نمیشه امسال شدید سردم میشه و برام عجیبه.بعد اومدیم خونه من وبابا بودیم...خیلی دوسداشتم عشقم پیشم باشه ولی افسوس ک نمیشه:(نتمم تموم شد.خیلی بده میخاسم بیام از دلتنگیام بنویسم...بیام تا حس بهتری داشته باشم...

 

ساعت5.49عصر 4شنبه 11دی

 

امروزم رفتم ملاقات خالم بیمارستان پاش شکسته تو کوه:(چنروزیه بیمارستانه پریروز عملش کردن فردا پس فردا هم مرخصه.خیلی براش ناراحتم خداروشکر ک چیزه دیگه ای واسش پیش نیومد...حدودای 2ونیم بود ک رفتم و امروزم برف اومد حدود 12ونیم بود ک اس دادم:نفس داره برف میاد:)ندقه بعد اس داد ک اره...عشقم گفت اگ تا ظهر بیاد با رسول میریم پیاده روی قرار شد بعده برگشت ازبیمارستان بهش خبربدم آخه خیلی دوسداشتم برم باهاش هیوقت موقعیتش نبوده ک برف بیاد و بتونم بت عشقم برم قدم بزنم.حدودای 3بود ک رسیدم خونه بهش زنگ زدم قبله اینک بیام تو بیرون بودن قرار شد برن منم بهش خبر بدم.مامانم امروز باید میرفت پیش خالم توبیمارستان بمونه:(اومدم خونه داشتن آماده میشدن واسه رفتن وقتی مامان رف زنگ زدم به عشقم.هنوز خیلی دور بودن خودمو رسوندم بهشون و برای اولین بار با عشقم اونجا و توی اون هوایی ک دوس داشتم بودم:)یرب به 5رسیدم بهشون و 5و20 دقه خونه بودم ولی ازخدا ممنونم کاین شرایط رو فراهم کرد برامون...ممنونم خدا.

 

ساعت 6و11 عصر.4شنبه..11دی

ممنونم خدای عزیزم ک هوامونو داری:****

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۱
بانــ♥ــوی دلدارم

چنروزی سر زدم به وبت ساحل ولی دیشب فهمیدم ک چی شده....:(اصلن باورم نمیشه.کاش واقعیت نداشته باشه...آرزو هم اینقد دیر اومد ازم خبربگیره ک تصمیم گرفته نیاد وبش...این همه بهش پیام دادم یسالی میشه ولی تو این موقعیت اومد و حالا هم نمیدونم باز کی میاد...خیلی باهات تماس گرفتم ی ماه بیشتره جواب نمیدادی خیلی نگران شدم تا اینک اومدم وبت...ماهه آذر بود...28 یا 29هم بود فک کنم.شک کردم ک چی شده اما حالا و دیشب مطمئن شدم:((((کاش بیای بگی واقعیت نداره.کاش وب جدیدتم پیدا کنم.....

۰ نظر ۱۰ دی ۹۲ ، ۱۴:۴۲
بانــ♥ــوی دلدارم

سلام.واسه خالمو بابابزرگم دعا کنید حالشون خوب نیس.خالم داره بهتر میشه ولی نمیدونم بابا بزرگم چش شده.....ایشالا ک خوب میشه...نبینم هیچکدوم از عزیزام چیزیشون شه....آجی ساحلم بمیرم ک دیگ نیستی...کاش ارزو بیاد وب باهاش راجبت حرف بزنم کاش بیاد....اجی کجا رفتی را تنهامون گذاشتی....؟امیدوارم اشتباه باشه...کاش منم وب جدیدتو پیدا کرده بودم...کاش ادرسشو میدونستم..کاش ارزو بیاد....

۰ نظر ۰۹ دی ۹۲ ، ۲۲:۴۹
بانــ♥ــوی دلدارم

بالاخره بعد از کلی وقت حس  نوشتن اومد سراقم.ی مدت اصلا حوصله  نداشتم بنویسم.امروز بعد از یمدت حس خوبی ک میخواستم بهم دست داد.خدایا ازت ممنونم که حواست بهمون هستو هوامونو داری.خیلی خوشحالم که شد پیشش باشمو بیشتر دوسش داشته باشم...چند روزه اخیر هی میخاس بشه ببسنمت نمیشد هی یچیزی پیش میومد موقعیت بهم میخورد جفتمون کلافه میشدیم عشقمم عصبی ک میدونم چقدر شرایط چجوریه ک باعث میشه بهمت بریزه هیچوقت دلم نمی خاد ناراحتیتو ببینم ایشالا اقدامت جواب میده و آرامش بهت برمیگرده عزیزدلم...5ساعتی ک تونستم پیشت باشمو ببینمت خییییییییلی بهم روحیه دادو نمیشه راجبش گفت با وجود اینک گاهیم میبینمت.امروزو یادم نمیره.فردا رسول میاد پیشت و ی هفته ای پیشته.بعدشم باهم میرید و دو سه هفته ای نمیبینمت ولی میدونم ک خدا میرسونتت بهم باز میای پیشم...ایشالا ک همه چیز بهتر میشه و شرایطمون واسه کنار هم بودن بهتر میشه خدا هم کمکمون میکنه. 

۰ نظر ۰۷ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۷
بانــ♥ــوی دلدارم

اومدم از دلتنگیم بنویسم اینک الان چقد ناراحتم و دوسدارم داد بزنمو اشک بریزم...بخاطره یدلخوری ک پیش اومده بود.بخاطره اینک عشقم عصبی بودو باهام دعواش شد...البته خصوصی ک نبینین خوب نیستم...


الان ک اومدمو نظره ساحل جونمو  و اجی مریمو دیدم انرزی گرفتم بهتر شدم...البته با اجی ساحل یحرفایی داشتمو ناراحت بودم :((((

خوشحالم ک بهم سر میزنید....کلی منتظرتون بودم ...نییومدین دلم گرفت...تنها شدم حسه اومدنم رفت...اجی ساحل من چنتا تو اون یکی وبت نظر گذاشتم ولی ندیدیشون.نرفتی سربزنی فک کنم...


وروده دوباره ی اجی ساحلم:* ک روحیش عوض شده و دوباره نوشتنت رو شرو کردی تبریک میگم واجی مریم ک نظر داد ازش ممنونم

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۲ ، ۲۳:۵۳
بانــ♥ــوی دلدارم

چندقه پیش اس دادم بهتری؟میگه نه.کامپیوترم هنوز مشکل داره با نت بوک اومدم اینترن.کارش با اینترنته نباشه عصبیه...ولی بعد از حدو 1ماه دوندگیو بی کامپیوتری و این همه هزینه هنوز مشکل داره...اب اینک میگفتن ماهره و کامپیوترو مثه اولش میکنه نشدوووتازه این دومین نفری بود ک بردیم پیشش..اولی ک حسابی خرابکاری کرد و مادر بردش سوخت!!!!وقتی این اتفاقا میفتاد اینقد ناراحتو عصبی میشد ک توجهش بمنم کم میشد ولی...شنبه گرفتیم کیسو ولی باز با مشکل هس...فعلا بهتره.باهام حرف میزنه و اروم شده تا حدودی.خدانکنه نیچوقت باز ازیم مشکلا پیش بیاد..دوس ندارم از هم دور باشیم و ناراحت باشه..وقتی ناراحته جواب نمیده اس ام اسمو بیشتر دلم نگران میشه... امروز 4ساعت خیچ حرفی نزد:(
خداکنه مشکلش کامل حل شه و خوشحال باشه...خدا میدونم هوامونو داری..بازم کمکمون کن... 

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۲
بانــ♥ــوی دلدارم

بعد از کلی وقت اومدم بنویسم...مانیتورمون دو روزه روبراه شده..اومدم دوباره:) دلم گرفته حسابی.دیروز دیدم عشقمو...کلی شوق داشتم ببینمش..کلی خوشحال تر شدم دیدمش...تو راه رفتن تو تاکسی کنارش بودم بعدش کلی باهم راه رفتیم اون ساپرته که خوشکل بودو عشقم پسندیدو پیداش کردیم باز اخه اون یکی مقازه فروخته بودش...خیلی خوشحال شدیم دوتایی..خیتی گشتیم واسش یهو عشقم گفت..این همونه!بینه بقیه ساپورتل گم شده بود ولی پیداش کردیم...بعدش گرسنه شد عزیزم رفتیم پیتزاییک هوس کرده بودو گرفتیم....بعدشم من داشتم میومدم خونه که زنگ زد وایسا باهم بریم:)کلی ذوق کردم...اخه سردش بود نموند بیرون...باهم بودیم توراه.دستشم محکم گرفتم و بیشتر خوشحال شدم...
وقتی نمیتونم بیام بنویسم خیلی دلم میگیره اخه دوسدارم خاطره ها و لحظه هایی ک دوسشون دارم و با حسه دلتنگی میگذره رو واسه همیشه واسه خودمون حک کنم...این روزا سخت میگذره.بیرون رفتنم سخت شده مخصوصا که کلاسم صب افتاده و هرچی تلاش میکنم عصر باشه نمیشه:(
هفته ای یبار شاید ببینم نفسمو.همینم خیلی خوبه.از خدا ممنونم که خیییییلی جاها هوامونو داشته و داره.خیلی وقتا که بخاطر جور نشدنه شرایط یا افتادن اتفاقی کلی ناراحت شدمو گریم گرفته بعدش متوجه شدم که خدا بفکرمون بوده و نتیجه ی اون اتفاق باعث شده همه چی بهتر بشه تا حدودی...
همش عا میکنم این دوریا تموم شه زود پیش هم باشیم...دعا میکنم اون روزی که واسه همیشه پیش همیم بیاد.از خدا میخام همیشه هوامونو داشته باشه
همیشه کمکمون کنه.
لطفا برامون دعا کنید

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۱:۱۵
بانــ♥ــوی دلدارم

مانیتورمون سوخت!!!به فنا رفت الان دو هفته ای میشه:(
خیلی حرفا داشتم بیام بنویسم ولی تمیشد...الانم با دردسر اومدم حالا حالاها گیره مانیتوریم....
شرمنده همتونم:(
دلم واسه اینجاو شما تنگ شده
دوس دارم خاطره هامو باعشقم اینجا و تو قلبم واسه همیشه ثبت کنم تا با مرورشون روزای خوبی ک خدا بهمون هدیه میده رو
ببینمو جاودانه باشه

ممنونم خدا ک همه جوره هوامونو داری...

امروز صب عشقم کامپیوترشو ک چند ماهه بهم ریخترو برد واسه تعمیر..منم 11تا 12ونیم کلاس بودم جورش کردیم ک با هم برگردیم...
تا 1ربکم دوستم پیشم بود 1اتوبوس اومد ساعت 1ورب رسیدم پیششو با هم اومدیم...1و33 دقه خونه بودم
خیلی خوب بود دیدمش..ممنونم خدا...الانم دلخوره عصبیه ک اس ام اسشو دیر جواب دادم...کاش زود اروم شه.....

اگ باز دیر اومدم بیاین پیشما منو یادتون نره هاااا..مانیتورمون سوخته خب...
برامون لطفن دعا کنید 

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۷:۲۲
بانــ♥ــوی دلدارم

بعد از کلی وقت اومدم...سلام دوستای گلم.مخصوصا الهه مهربونم:*
فردا اگه خداکمک کنه میخام بعده کلی وقت عشقمو راحت ببینم خدایا کمک کن بشه.
دلم واسه راحت دیدنش تنگ شده...هیجان زدم...
بخاطر کالاسم ک صب افتاده سخت میشه ببینیم همو.هفته ای یروز اونم 1ساعت.
فکره اینک اینده و نتیجه ی کارامون چی میشه هم کنارش اذیت میکنه 
اینک چقد طول میکشه چجوری باز همو میبینیمو واس همیشه پیش هم میمونیم...
خدایا کمک کن طاقت بیاریم.کمک کن زود بگذره.سختیشو تحمل کنیمو کارامون ردیف شه.جفتمون ارامشو حس کنیم
بابته همممممممممه کمکایی ک بهمون میکنی ممنون خدا

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۲۱
بانــ♥ــوی دلدارم