احساسمون
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ب.ظ
ساعت 2 میگه دیگه بحث نکن راجبش..حرف میزنیم..گریم میگیره ازینک دلم تنگه و نیست پیشم..کلی حرف میزنیم و میگی ک هرشب با دوستت میرید جایی ک یاد منطقه و بچگیات میفتی و،دلت وا میشه تنگم میشه..کلی حرف زدیم..گریم گرفت از دوری...با غصه گفتم ایشالا سفرای بعد باهم باشیم..توهم ناراحت بودی گفتی ایشالا...دلمون وا شد یکم..حرف زدیمو ده دقه به چهار خوابیدیم...خداروشکر که تموم شد....ممنون خدا:*
۹۳/۰۱/۲۵