دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

خداکنه زودتر از دوستم داروها روم اثر کنه...دوستم که دوماهه جواب گرفت..ایشالا منم میگیرم..یک شنبه هم ام آر آی دارم..کاش بگه زیاد آسیب نرسیده..درد دارم..گاهی زیاد گاهی کم..نگرانم..منم زود جواب می گیرم..

مطمعنم..

۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۷
بانــ♥ــوی دلدارم

خیلی بده وقتی میری میبینی یدقه بیش ان لاین بوده و هیجی ننوشته برات...وقتی هم که بیام میدی نیستش اصن که جواب بده...هوجی تماس برقرار میکنی می بینی نیست بیش گوشیش...خییلی اتفاق بدیه...این حسو دوسندارم....کاش فقط خودت بودی هر وقت کارت داشتم سرمو بر می گردوندم باهات حرف بزنم..:( دلتنگی اینجوری بیشتر میشه....کاش تموم شه این حس...

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۷
بانــ♥ــوی دلدارم

دو روزه هوا بارونیه و خنک..اونجا که تویی دیروز بارون زد و برنامتون بهم ریخت و رفتین خونه..منم رفتم به خونه امین سر زدم..هفته دیگه داری میای اینجا..میای پیشم..فاصله ها خییلی کم میشن..تا دوماهه دیگ ازین خونه می ریم و نمیدونم کجا.ولی هرجا بریم همین نزدیکیا هستیم..خداکنه این دفه هم همین دورو برا گیرمون بیاد...دور شدن خیلی سخته..

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۱۹
بانــ♥ــوی دلدارم


۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۶
بانــ♥ــوی دلدارم

شنبه هفتم بود که رفت..دلم خیلی تنگ شده..کاش زودی برگرده..کاش زودتر کارامون بیفته رو روال و نزدیک و نزدیکتر شیم تا وصال...احتمالا شنبه می بینم عشقمو...:)

کاش بیاد زود..هیشششکی عشق آدم نمیشه..فقط لحظه ها با یاره که خوشه..

خدایا بازم از ته دل میخوام که کمکمون کنی..نا امیدی رو ازمون دور کن..کمک کن برسیم بهم...دیگه طاقت ندارم..همه چیز باید درست بشه و میدونم تویی که کمکمون می کنی..خدایا ما همو دوستداریم..

ما رو واسه هم نگه دار...

فقط خودمون دوتاییم..یه عشق پاک و صاف...


۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰
بانــ♥ــوی دلدارم

شب قبل قرار شد با یه طرفندی برم پیشش تا قبل رفتن ببینیم همو..از دوستم کمک گرفتم..

قرار شد 10ونیم اونجا باشم..9بیدار شدم و کارامو انجام دادمو یرب به 10 زدم بیرون و خریدارو واسه ناهار انجام دادم.نون تست. قارچ. نوشابه.شب قبل عشقم گوشت و پیاز داغ گرفته بود و آماده بود که برم درستش کنیم..

10ونیم رسیدم:) زنگ زدم و داخل شدم..پیش پیشی ها بود و خابالو:) منم داشتم از گرما می مردم..وسایلا رو برد توو و من رفتم بالا..قرار بود بره حموم که رفتم پایین.. ایمانم رفت حموم و من مشغول تفت دادن قارچا شدم...چقدر لذت داره واسه تو آشپزی کردن..:)) ولی کاش حالم بهتر بود و بیشتر میشد آشپزی کنم..

نونارو گذاشتم بیرونو عشقم اومد از حموم و مشغول درست کردنش شدیم..ساعت خیلی زود می گذشت..ساعت 12 شده بود..دیدی وقتی آدم یچیزی درست می کنه خودش سیر میشه؟ایمان منم سیر شد متاسفانه..شاید یدونه خورد..بقیشم نبرد داد بخودم ببرم..هر چی اصرار کردم گفت نمیبرم..منم ناچارا آوردم..

همخ ظرفا رو شست و منم ذوق میکردم:) متاسفانه شرایطم واسه وایسادن زیاد خوب نبود..آقایی زحمت کشید..

چمدون و آورد پایینو مشغول جمع کردن آخرین چیزا شد..کاش می شد منم همراهش باشم توو این سفر..

طرفای یک بود همون موقه ها و من آماده رفتن شدم..لحظه ی دلگیری بود..گفت کاش نیومده بودی..سخته خداحافظی..هر جوری بود خداحافظی کردیمو اومدم خونه..قرار شد منو درجریان بذاره

دیگ 2ونبم بود ک حرکت کرد و 6 بود که رسید برازجون..توو راه هیچی نگفت..فقط این که " دور شدن از تو سختترین کاره " هم دلم گرفت هم خوشحال بودم..حیف نیستم پیشش..:( خوشحالم که سلامت رسید...

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۰
بانــ♥ــوی دلدارم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۹
بانــ♥ــوی دلدارم