دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

دیدار2

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ب.ظ

بالاخره قرار گذاشتیم تا همو ببینیم:) قرار شد 6ونیم بیاد بیرون.منم 6 زدم بیرون و رفتم بینایی سنجی و گفت رانندگی بدونِ عینک موردی نداره و با پرونده رفتم آموزشگاهو و اسمم رفت توو لیستِ کلاس.وقتی رفتم بیرون تماس گرفتم تا ببینم دلدار در چه حاله گفت داره میزنه یرون.6ونیم بود و منم رفتم تاکسی گرفتم و راهیِ پایانه شدم و  دلدار زودتر رسیده بود کارتش رو شارژ میکرد تا من برسم.رسیدم و بین جمعیت دنبالش میگشتم و دیدمش.خنده اومد رولبام تند تند رفتم سمتش و سلام کردم..کلللی خوشحال شدم که دیدمش بعداز این همه مدت..یه سلام دلتنگ گونه کردیم و راه افتادیم و خیابونا رو گذروندیم و رفتیم 4راه یه ورزشی فروشی و لباساش رو دیدیم ولیچیز خوبی ندیدیم و رفتیم بیرون..

منم دنبال فرصتی بودم تا هدیش رو بذارم توو پاکت و بهش بدم بدونِ اینکه بفهمه.گفتم بریم از توو فرعیا؟من یکاری دارم باید انجام بدم.گفت میریم توو پاساژ برو توو اتاق پرو و کارت رو انجام بده.گفتم نمیشه توو اتاق پرو هم..رفتیم توو پاساژ و شالوار دیدیم چندقه ولی بازم چیز خوبی نبود توشون و رفتیم باز بیرون.گفام نمیذاری کارمو انجام بدما..رفتیم و رفتیم تا به چهارراهه بعدی رسیدیم از اونجا رفتیم داخل به سمت چپ.بازم مغازه ای که توو پاساژ خرید داشتیم بسته بود و رفتیم طبقه بالاش پشت ویترین اون مغازه که گردنبندای سنگی و قشنگ داره و بازم نگاشون کردیم و باز گفتیم چه قشنگن..خیلی مغازه نبود واسه نگاه کردن.

رفتیم بیرون و از توو فرعیا رفتیم و رفتیم تا موقعیت مناسب شد که بتونیم تک تک راه بریمو گفتم میشه تو جلو بری من کارمو انجام بدم؟ رفت و منم سریع هدیه رو در آوردم و گذاشتم توو پاکت و دادم بهش..میدونم گه کنجکاو شده بود و ناراحت که چرا اینجوری شدم و هیچی نمیگفت دلدار عزیزم..

خیلی خوشحال شد وولی نمیشد بازش کنه چون گوش ماهیای داخل قوزی شاید میریختن بیرون.گفت صدایِ این قوطیِ بود میومد؟گفتم آره ولی بریم یه جا بشینیم بازش کن که چیزیای داخلش نریزه بیرون.بعد گفتم اگه نمیدونستی چیزیای داخلش رو چجوری دربیاری با موچین درشون بیار.گفت بازیه؟ و همزمان قوزی رو تکون میداد.گفتم نه.حالا میریم یجا میشینیم و بازش کن ببین چی هست:) رفتیم توو زیتون و یه گشت طولانی زدیم .کفشارو دیدیم و شلوارا رو.بازم جنسا خوب نبودن.رفتیم توو فرعیِ کناریش و یه صندلی پیدا کردی بعد از کلی گشتن و نشستیم و بازش کرد:) قوطی رو با زحمت باز کرد و بطریِ شیشه ای رو دیدو کاغذای دلخلش رو.

گفتم حتما متن روشون رو بخون رفتی خونه.خوشش اومد ازش.بعدم پاکتِ پول و کارت تبریک رو بهش دادم و راه افتادیم.تشکر کرد و گفت که انتظار نداشته بهش هدیه بدم ولی خوشحاله:) رفتیم تا من تاکسی بگیرم وبیام خونه.خداحافظی کردیم و دلدارم رفت...

مثه همیشه بعد از چندتا ماشین که مقصدشون نبود تاکسی گیرم اومد و اومدم...توو راه مامان زنگ زد و گفت ما بیرونیم میخوای بیایم دنبالت؟گفتم نه توو تاکسیم و دارم میرم خونه..رسیدم خونه و به دلدار زنگ زدم و گفتم که رسیدم و نگران نباشه.همون موقه مامان اینا هم رسیدن و رفتن توو پارکینگ.من تا دم ِ آسانسور با دلدارم حرف میزدم.جریان زنگ زدن مامان رو گفتم تا وقتی که رسیدم خونه.دلم نمیخواست قط کنم ولی نمیشد صحبت کنم چون مامان و بابا اومدن..خداحافظی کردیم ورفتم توو آسانسور و با مامان و بابا اومدیم خونه

۹۵/۱۲/۰۴
بانــ♥ــوی دلدارم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">