بازم بیرون رفتم بی تو
خداروشکر امروز از ظهر هوا بارونی بود..خییلی هوا عالیه..صدای بارون و دیدینِ اینکه همه جا خیسه و قشنگ خیلی حسی خوبی داره..طرفای 4 رفتم توو بالکن و بیرون رو یه نگه کردم هوا یه خنکیِ خوبی داشت و قطره های بارون که روی زمین و پشت بوما می ریخت حسِ خوبی داشت دیدینش.امروز یکم حالِ خوبی نداشت..باز غذا اذیتش کرده بود..یکم کلافه بود از 2ونیم که غذا خورده بود.. می گفت دیر پیام نده دیر جواب نده..خوشبختانه طرفای 6 حالش بهتر شد و آروم شد..مثل اینکه اونجا هم امروز بارونیه . هوا خوبه..چه خوبه هر دو توو هوای بارونی هستیم..من و مامانم یسر رفتیم پیاده روی تووی این هوای خوب.خوب بود..ولی کاش دلدارم بود..دلم پیشِ اونه همش..
بهش که گفتم می خوایم بریم پیاده روی گفت: خوبه دیگ هر روز خوش میگذره بهتون..گفتم: تو که نیستی که خوش نمیگذره..این مدتی که تو نیستی اصلا حوصله بیرون رفتن ندارم.شاید هفته ای دوبتر رفته باشم بیرون اونم بخاظرِ مامان و اینکه زیاد توو خونه نمونم بود..تو که باشی بهم خوش میگذره.باشی بهتره برام..دیگه چیزی نگفت تا اومدیم خونه و به نت وصل شدم.گفتم زود بیا پیشم دیگه زودی برگرد..فک کنم هفته آینده برگردن..
گفت امشب میرم بیرون و یه ساندویچی میخورم که شام رو خوب خورده باشم..خوشحالم یکم اشتهاش بهتر شده.دلش می خواست بره خونه دخترِ خواهرش ولی ماشینشون خراب بود و راه هم که دوره پس مجبور شد بمونه پیشِ دوستش..
برام چندتا عکسِ ساندویچ فرستاد از یکی از ساندویچی های اونچا هم دهنِ من آب افتاد هم خودش.گفت میرم ولی نمیتونم تنهایی همه ساندویچرو بخورم.لانم حدودِ 45 دقه ای هست زده بیرون..کاش منم بودم تا باهم می رفتیم بیرون..:(