آرامشی که آرزومه..
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ
دیشب دعوت شدیم خونه ی مامان زن داداشم..از پیشِ داداشم و زن داداشم برگشته بودن.
وقتی که داشتیم شام میخوریم و وقتی که وارد خونشون شدیم، با خودم گفتم...چقدر خوب میشه یه روز یا یه شبی ما دعوت بشیم خونه ی دلدارم و خونوادش و من باهمممه ی وجودم آرامش رو حس کنم توو اون لحظه ها و بگم این منم خونه ی دلدار و خونوادشم؟چیزی که آرزوم بود؟ و همه ی غمهای این چند سال بشه یه لبخندی که مهو نمیشه و از شیرینیِ کنار هم بودن و تمرم شدن سختیاس..آرامشی که آرزومه کنار مردی که آرزومه...
۹۵/۱۱/۲۰