دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

دلدار و بانوش :)

عشق و خوشبختیمون ابدی

♥ به نام خدا♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا

لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـالَمین ♥

فا الهه خیر حافظا
و هو الرحمن الرحیم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مــ♥ـــا
واسه همیشه
باهمیم

وب دیگمون:

http://6711-ta-hamishe.blogfa.com/
آرشیو اونجا کامل هست

:(

جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۳۷ ب.ظ

امروز حدودای 3ونیم رفتم پاساژی که همیشه واسه پروژه هام میرم..رفتم متنی رو داده بودم قبلا واسه تایپ..آماده میشد امروز..مسِل مغازه بهم گفت یه ساعتی کار داره..منم رفتم بیرون و از تلفن به این=مانم زنگ زدم بعدِ دوبار زنگ زدن برداشت..یکم حرف زدیم..از ناراحتیام گفتم..فک کنم 20دقه ای حرف زدیم..برگشتم توو پاساژ هنوز کارش تموم نشده بود..منتظر شدم تا تموم شد و گرفتمش و هزینش رو دادمو رفتم خونه..بابا ظهر اومده بور خونه و الان مثلِ این مدت منتظر مونده بود تا برگردم...

وااای از وقتی که پامو گذاشتم توو خونه...

داد و بیداد شروع شد...کجا بودی؟پرا دیرشد؟ شماره جایی که رفتی رو بده تا ببینم بودی اونجا یا نه...گفتم طول کشید کترش..منتظر شدم تا تموم بشه و بیام..بالاخره دادم شماره رو...زنگ زد و هرچیمیخواست پرسید و دید که راست میگم...

۹۱/۱۰/۱۵
بانــ♥ــوی دلدارم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">